در آن شرایط تاریخی و اجتماعی که پوشیدن «جوراب ماشینباف» و اصلاح موی صورت و استفاده از عینک طبی در جامعهایران، «قبیح» تلقی میشد چون از مصادیق بارز فرنگیمآبی در معنای تشبه به کفار بود، احمد کسروی متولد تبریز، پروا نداشت از اینکه آماج تیر چنین اتهاماتی باشد و ضمنا علاقهمند بود سر از کار ستاره دنبالهدار هالی درآورد و درباره امکان رواج زبان بینالمللی اسپرانتو بیاندیشد. او که نام اصلیاش سید احمد حکمآبادی بود و پدرانش پیشنمازان مسجدی خانوادگی در محله حکمآباد تبریز بودند، به جهت انتقادات تندش از تشیع، در بیستم اسفند ۱۳۲۴ به دست تروریستهای سازمان فداییان اسلام، به طرز وحشیانهای کشته شد در حالی که مقابل بازپرس مشغول دفاع از خود در برابر اتهام توهین به مقدسات بود. این مشهور است و ایبسا به همین علت، کمتر کسی میداند که احمد کسروی علیرغم اینکه تجددگرایی راسخ و رادیکال (ریشهای) بود، نه تنها مخالفتی با دین نداشت، بلکه زیر نام «پاکدینی»، و بیآنکه خواسته باشد حقانیت دین اسلام را رد کند، از پیشگامان احیاء دین در جامعه ایران بوده است.
او در نوشتهای به نام «ورجاوند بنیاد» که در معرفی پاکدینی از خود به جا گذاشت، مینویسد: «امروز معنی دين دانسته نیست و این خود یك گرفتاری برای جهان گردیده [است.] » کسروی با این گرایش رایج میان مردم متجدد که به دین احتیاجی نیست، مخالف بود. او خلاصهای از این دیدگاه را در این جملات بازگو میکند: « بسياري از مردم به دين نياز نمیبينند. به گمان آنان روزهایی كه مردمان، نادان میبودهاند كسانی برخاسته براي راه بردن آنان دینهایی بنياد نهادهاند ولي اكنون به آنها نیازی نمیباشد» کسروی در رد این دیدگاه، در ورجاوند بنیاد مینویسد: «ولی اين [عقیده] از نارسايي انديشههاست. به دين نياز بسيار است. دین شاهراه زندگانیست.»
مواضع بدیع او در امر دین و دینورزی، نه تنها منطبق با گرایش مد روز در نفی و طرد دین میان مردم متجدد نبود، بلکه طبیعتاً از منظر حامیان دین سنتی غالب در ایران، یعنی حامیان تشیع هم قویاً مورد رد و انکار قرار گرفت و خود او تکفیر شد. اعضای فوقالعاده متعصب و تندروی سازمان فداییان اسلام که در پی تاسیس حکومت اسلامی بودند و در سالهای بعد از ترور کسروی هم با موفقیت اقدام به حذف فیزیکی نخستوزیران دولت کردند، حذف فیزیکی کسروی را تکلیف شرعی خود دانستند و چنانکه تفصیلش در منابع تاریخی، بهویژه رساله «قتل کسروی» از ناصر پاکدامن آمده است، این کار را چنان انجام دادند که پیامی هم برای مخالفان و منتقدان تشیع در ایران فرستاده باشند. این پیام فقط چهار روز بعد از وقوع ترور، توسط صادق هدایت چنین بازگفته شد: «… فقط یک ژست سمبولیکی در این جریان وجود دارد و نشان میدهد که در مملکت شاهنشاهی هیچکس از جان خودش در امان نیست؛ حتی در مخ بنگاه دادگستری.» (نامه به شهیدنورایی) مقصود هدایت در این جملات، بیپناهی دگراندیشان به ویژه روشنفکران در آن سالها بوده است و قتل فجیع احمد کسروی یکی از نامعمولترین روشنفکران آن عصر، او را به بیان چنین عقیدهای سوق داده است.
کسروی را میتوان بدون شک از ناباورمندان به ادیان رسمی دانست. اما با تکیه بر نوشتههایش به ویژه ورجاوند بنیاد میتوان گفت که باورمندی او به دینی که با ارزشهای جهان مدرن سازگار باشد، قابل انکار نیست.
احمد کسروی در هشتم مهرماه ۱۲۶۹ خورشیدی در محله حکمآباد تبریز به دنیا آمد. اجدادش روحانی و پیشنماز بودند. اما پدر کسروی لباس روحانیت را به کناری گذاشته، و به تجارت مشغول شده بود. نوجوانی و جوانی کسروی مصادف با جنبش مشروطهخواهی ایران بود و افت و خیزهای خونینی که مشروطهخواهان در جدال با حاکمان محافظهکار قاجار داشتند، در دوران حیات او اتفاق افتاد. خانوادهاش به تبع سنت خانوادگی، اصرار داشتند که احمد هم به لباس روحانیت شیعه در آید. اما چون مواضع او بر سر منبر، دفاع از تجددگرایی و مشروطهخواهی بود، با ناسزاگویی روحانیت مرتجع مواجه شد. یکی از کسانی که در سلک روحانیت به مخالفت با کسروی پرداخت، شوهر عمه و قیم خانواده، حاجیمیرمحسن آقا بود. میرمحسن آقا پس از فوت پدر کسروی، قیم خانواده شده و کسروی را به مدرسه طالبیه تبریز فرستاد. در همین مدرسه بود که کسروی با محمد خیابانی، یکی از مبارزان پرشور تبریزی، آشنا شده بود.
وقتی فرمان مشروطیت امضاء شد، کسروی پانزده ساله بود. بسته شدن مجلس به فرمان محمدعلی شاه در ۱۲۸۷ آغاز زد و خوردهای خونینی بود که کسروی هفدهساله را برای مدتی از ادامه تحصیلات بازداشت. در ۱۲۹۴ به مدرسه آمریکایی مستر چسپ رفت تا فرانسوی بیاموزد. اما با پیشنهاد مدیر مدرسه، مستر چسپ، ضمن تحصیل، در همان مدرسه به آموزش عربی هم پرداخت. در این مدرسه آمریکایی، دانشآموزان با خاستگاههای مختلف فرهنگی و دینی حضور داشتند. تجربه تنشها و اختلافات دینی میان دانشآموزان مسیحی (ارمنی و آشوری)، مسلمان و گورانی (علیاللهی) کسروی جوان را آزرده، اما پختهتر کرد. دور نیست که در همین دوران به اهمیت یا ضرورت دین برای بشر اندیشیده و ضمناً مخاطرات گفتوگوهای ناسالم و تنشآمیز را سنجیده باشد.
در ۱۲۹۷ پیرو ضعف دولت مرکزی ایران، دولت عثمانی به تبریز هجوم آورده و اعضای حزب دموکرات را تحت تعقیب و آزار قرار داد. حزب دموکرات نام یکی از دو جناح اصلی مشروطهخواهان بود که غالباً مواضع قاطعتر و تندتری در مسائل روز کشور داشت و تقیزاده، خیابانی، کسروی و یارانشان به آن پیوسته بودند. پس از استیلای عثمانیها بر تبریز، یکی از همفکران کسروی و خیابانی به نام تقی رفعت، نشریهای به نام آذرآبادگان به زبان ترکی منتشر کرد و به تبلیغ مرام و مسلک پانترکی پرداخت. کسروی که در تمامی عمرش، معتقد به دولت مرکزی نیرومند برای ایران بود، نه فقط در برابر یار سابق ایستاد بلکه در تمامی طول حیات فکریاش با مرام پانترکی مبارزه کرد. از نظریاتی که کسروی مبدع آن است تعلق زبان باستانی مردم آذربایجان به زبانهای ایرانی، علیرغم رواج ترکی آذربایجانی در ادوار متأخر است. کسروی در کتاب «آذری یا زبان باستانی آذربایجان» از این عقیده دفاع میکند. چنین گرایشی به ایران باستان، زبان و فرهنگ آن و ادبیات بجامانده از دوران پیش از اسلام، یک کلانروند (major trend) در میان نخبگان ایرانی زمان بوده است و کسروی را میتوان یکی از نمایندگان فکری این کلانروند محسوب کرد.
از دیگر آثار ارزنده احمد کسروی، «تاریخ مشروطه و تاریخ هجدهساله آذربایجان و همینطور تاریخ خوزستان» است. به اعتبار همین آثارِ به کرات مورد رجوع است که کسروی را میتوان زبانشناس، نظریهپرداز سیاسی، دینپژوه و مورخ برجسته دوران مشروطیت تلقی کرد. مواضع خارق اجماع او، از جمله در مورد شاعران بزرگ فارسیزبان مانند سعدی و حافظ و مخالفتهای تند و تیزش با تشیع و آیین بهایی، صرفنظر از درستی یا نادرستی، حکایت از استقلال اندیشه او میکند. با نگاه به کارنامه فکری و عملی اوست که میتوان ادعا کرد کسروی از بارزترین نمونههای «دگراندیشی» در جغرافیای سیاسی و فرهنگی ایران است و حذف فیزیکی خشونتبار احمد کسروی در عین حال، خبر از رواداری پایین مردمان همعصرش در قبال اندیشههای متفاوت میدهد.