ناباورمندان، ۵: علل تعقیب و سرکوب دینی (ادیان غیررسمی) در ایران

در وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی دایره‌ای با نام فرق و مذاهب وجود دارد که مسئول برخورد و کنترل جریان‌های دینی در متن جامعه است. این دایره در سال‌های گذشته حتی برخورد با سخنرانان جلسات و حلقه‌های یونگی (روانشناس سوئیسی کارل گوستاو یونگ) را در دستور کار داشته تا برخورد با پیروان پیمان فتاحی (مشهور به ایلیا رام‌الله) و رهبران عرفان حلقه و مشایخ صوفی به‌ ویژه صوفیه‌ گنابادی. گزارش تعقیب این گروه‌ها و رهبران‌شان در تلویزیون‌ها و  خبرگزاری‌های معمول به‌ صورت جسته و گریخته و به‌ منزله‌ بخشی از سرکوب سیاسی حاکمیت بازتاب پیدا می‌کند. اما هیچ خبرگزاری مستقلی برای پوشش سرکوب دینی در ایران به‌ طور تخصصی کار نمی‌کند. چنین خبرگزاری مفروضی می‌تواند علاوه بر ارائه‌ گزارش تعقیب و سرکوب و آرشیوکردن این اخبار، از رهبران و نمایندگان دین‌های غیررسمی برای گفت‌وگو و مصاحبه دعوت به‌ عمل بیاورد.

سرکوب دینی پس از ۵۷ در ایران شدت گرفت و به یک برنامه‌ حکومتی سیستماتیک تبدیل شد. بهاییان پیش از ۵۷ هم گاهی مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفتند؛ اما این برنامه‌ای از ناحیه‌ حکومت وقت نبود. به‌ همین ترتیب می‌توان دید که رهبران بسیاری از فرقه‌های صوفیه، به‌ علت قتل‌های مشکوکی که رخ داد، پس از ۵۷ ایران را ترک کردند و از میان آنها تنها مشایخ صوفیه‌ گنابادی اصرار به ماندن در ایران نشان دادند. کم‌ترین علتی که برای تشدید سرکوب‌های دینی پس از ۵۷ به ذهن متبادر می‌شود، حاکمیت ذهنیت جزمیت‌اندیش روحانیت شیعه است؛ ذهنیتی که خود را حقیقت مطلق می‌داند و مدعیان رقیب را تحمل نمی‌کند.

اما آنچه که باید اضافه کرد نقشی‌ است که «دین» و مقولات دینی و معنوی، در مناسبات قدرت در جامعه ایفا می‌کنند: آنها که بتوانند خود را به‌ عنوان مرجع دینی یا روحانی به جامعه معرفی کنند، صاحب اقتدار (اتوریته) خواهند بود که طبیعتا می‌تواند کارکردهای سیاسی هم داشته باشد؛ به‌ عبارت دیگر، علت افزایش سرکوب دینی در ایران پس از ۵۷، نه صرف یک اختلاف ایدئولوژیک، و فقدان رواداری در مملکت‌داری، بلکه اقتضائات خود رقابت سیاسی‌ است. دینامیسم قدرت در بطن جامعه، تابعی از مدعیات دینی و معنوی‌ است. مجید محمدی، تحلیل‌گر مسائل سیاست و جامعه‌ ایران، از این عامل (فاکتور) در تعین قدرت به تلاش برای «انحصار دسترسی به عالم غیب» یاد می‌کند. محمدی در مقاله‌ای به نام اسلام‌گرایان و انحصار عالم غیب، شرحی می‌دهد از خشم روحانیت فقه‌گرای حاکم از مدعیات موعودگرایانه‌ محمود احمدی‌نژاد و حامیانش. از آنجا که احمدی‌نژاد مدعی ارتباط با امام آخر شیعیان بود و به همین استناد حتی ضرورت عاملیت نایب او (ولی فقیه) را زیر سوال می‌برد، طبیعتا به‌ عنوان خطری سیاسی-دینی محسوب شد. مصباح یزدی، از روحانیون ایدئولوگ حکومت در واکنش به محمود احمدی‌نژاد و یارانش گفته بود: «قضیه به این شکل درمی‌آید که وقتی خود آقا دارد کشور را اداره می‌کند، نیازی به واسطه نداریم!… سخنی بیان می‌شود که اگر در ذهن مردم جا بیفتد، پیامدهای عظیمی دارد. اصلا چه کسی جرات داشت و می‌توانست چنین حرفی را در جامعه مطرح کند و جا بیاندازد که شما نیازی به ولی فقیه ندارید؟!… (مصباح یزدی، ‌وب‌سایت الف، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۰-به نقل از مقاله‌ اسلام‌گرایان و انحصار عالم غیب)

مطابق با قرائن و شواهد، جامعه‌ ایران در جست‌وجوی معنویت و ادیان نوگرا، مانند بسیاری از جوامع دیگر در تکاپو بوده است. موعودگرایی محمود احمدی‌نژاد و یارانش، که در واقع باورمندان دین رسمی جاری محسوب می‌شدند، تنها زنگ خطر برای این نظم سیاسی تئوکراتیک نبوده است؛ بلکه هر دین غیررسمی (ناباورمندان از دید ایدئولوژی حاکم) می‌تواند رقیبی برای قدرت مستقر باشد. مطابق با گزارش محمدی فهرست کتاب‌های جمع‌آوری شده از بیست و چهارمین دوره‌ نمایشگاه کتاب تهران در سال ۱۳۹۰ عناوین معناداری را نشان می‌دهد؛ عناوینی که حکایت از نگرانی مقامات حکومت دینی از رشد نوگرایی دینی در متن جامعه می‌دهد: راهنمای کاربردی ری‌کی، اسرار قدرت فکر، گنج‌های معنوی، استخاره با قرآن، دایرةالمعارف طالع‌بینی، فال ورق تاروت، انرژی‌درمانی عملی، چهار اثر از فلورانس اسکاول شین، هاله‌ی نورانی، کلیات تعبیر خواب، خود هیپنوتیزم، طالع‌بینی هندی، اسرار ذهنی، گفت‌وگو با ارواح و…

به‌ نظر می‌رسد که حکومت روحانیت در ایران، از دو جهت نگران این کلان‌روند در جامعه‌ ایران باشد: از یک‌سو، آن‌ها به‌ طور سنتی می‌دانند که بالقوه، دامنه‌ نفوذ اندیشه‌های معنوی و دین‌گرایانه به مراتب بیش‌تر از اندیشه‌های روشنفکرانه یا آکادمیک در جامعه است. از سوی دیگر، عصاره‌ چنین اندیشه‌هایی که اعتقاد به عالم غیب به‌ منزله‌ یک عالم برتر است، مورد تایید خود آنها و پایگاه اجتماعی آن‌ها نیز هست. شاید همین نکته بتواند توضیح دهد که چرا عرفان حلقه، در بدنه‌ کارگزاری و حتی امنیتی نظام هم هوادار پیدا کرده بوده است. 

شگردهای حاکمیت جمهوری اسلامی در برخورد با ادیان غیررسمی

صرف نظر از نقش مناسبات قدرت و رقابت بر سر آن در عصر حاکمیت جمهوری اسلامی، دانستن شگردهایی که این حکومت برای کنترل جریان‌های دینی در جامعه در پیش می‌گیرد، مهم است به‌‌ویژه از این جهت که این شگردها، در حقیقت مانع‌سازی و مانع‌تراشی برای امکان یک حیات بهنجار دینی در جامعه است. آنها تلاش می‌کنند حیات طبیعی مردم دین‌دار را مشکوک جلوه دهند و در این راستا، اتهاماتی را متوجه جریان‌های دینی می‌کنند که در افکار عمومی موثرتر واقع شود. کسانی که پایگاه اجتماعی خود را در بخشی از همین مردم دین‌دار (مشخصا مسلمان شیعه) می‌یابند، با شگردهایی در تلاش هستند تا حیات دینی گروه‌های اجتماعی دیگر را غیراصیل، مشکوک، منحرف، شیطانی و یا صرفا محصول یک توطئه‌ سیاسی جلوه دهند.

استفاده از پتانسیل یهودی‌ستیزی برای برخورد با ادیان غیررسمی: به‌ نظر می‌رسد که یک جریان فکری-فرهنگی یهودستیزانه در فرهنگ ایرانی سابقه داشته باشد؛ این واقعیت تلخ نه فقط از ادبیات کلاسیک فارسی (دوران پسا اسلامی)‌ هویدا است؛ بلکه نشانه‌هایی در افسانه‌های ملی دارد. شخصیت براهام جهود در شاهنامه نمونه‌ای از تصویر منفی از یهودیان در فرهنگ ایرانی‌ است. تصویر منفی از یهودیان در ادبیات ملت‌های اروپایی هم وجود دارد که نظر به اقلیت دینی بودن یهودیان در جوامع مسیحی و مسلمان، امر غریبی نیست و احتیاج به تفسیرهای پیچیده ندارد. جمعیت‌های مذهبی غالبا تمایل دارند که یک «دیگری» بد و خبیث خلق کنند تا یگانگی و همبستگی درون جمعیت را تضمین کرده باشند. به‌ همین مناسبت است که زیگموند فروید در ناخشنودی‌های تمدن با طنز و کنایه می‌نویسد که «ما» یهودیان، نقش مهمی در اتحاد جوامع مسیحی اروپایی بازی کرده‌ایم. دامنه‌ این یهودستیزی از آثار ویلیام شکسپیر (کاراکتر منفی «تاجر ونیزی») تا نوشته‌های رنه گنون سنت‌گرا کشیده شده است. گنون در سیطره‌ی کمیت و علائم آخر زمان، با اشاره به تبار کوچ‌گر اقوام بنی‌اسرائیل، یهودیت امروز را حامل جنبه‌های شوم آوارگی و خانه‌به‌دوشی معرفی می‌کند. مطالعه‌ ادبیات یهودستیزانه نشان می‌دهد که یهودستیزان در بیان علت دشمنی خود با یهودیت به تئوری‌های مختلفی متوسل می‌شوند؛ امری که می‌تواند نشان دهد یهودستیزی پدیده‌ای فرهنگی -ترجیحا ضد فرهنگی- است که تبیین جامعه‌شناختی و سیاسی برمی‌دارد.

یهودستیزان در بیان علت دشمنی خود با یهودیت به تئوری‌های مختلفی متوسل می‌شوند

نمی‌بایست از نظر دور داشت که یهودستیزی (به‌ عنوان زیرمجموعه‌ای از اشکال گوناگون «دیگری‌ستیزی») تنها مختص باورمندان نیست بلکه ناباوران در سطح بین‌المللی (نه فقط ایران) به‌ ویژه از ابتلا به یهودستیزی در امان نبوده‌اند. زین‌رو، بحث از یهودستیزی به‌ عنوان نمونه‌ای جهانی و همچنان شایع از دیگری‌سازی و دیگری‌ستیزی به بحث خودپشتیبانی‌گری ناباورمندان و نیز امکان یک زمینه مشترک هماوایی و هم‌اندیشی میان آنان با باورمندان یکسره هم‌پیوند است. از این‌ جهت، همواره باید این حقیقت یادآوری شود که ناباورمندی (چه الحاد تام چه ناباوری به دین/ادیان رسمی) به‌ معنای بری بودن از جزم و دگم‌های اعتقادی نیست. تا زمانی که یک ناباور نتواند خود را از دیگری‌ستیزی (یهودستیزی) رها کند، هرگز نمی‌تواند فهم همه‌جانبه و جامعی از حق و حقوق خود به‌ عنوان یک شهروند ناباور داشته باشد. به‌ تعبیری، پنداشت از مفهوم شهروند در تمامیت خود تنها آنگاه محقق می‌شود که دیگری نیز به‌ صرف باورمندی (ناباورمندی) از سویه‌های انسانی خود خلع نشود وگرنه یک ناباورمند یهودی‌ستیز همانقدر دشمن شهروندی و گفت‌وگوی انسان‌مدارانه (اومانیستی) است که یک دین‌دار یهودی‌ستیز.

درباره‌ تبار یهودی‌ستیزی در فرهنگ سیاسی انقلاب اسلامی پژوهش مستقلی انجام نشده است. اما این یهودستیزی را دست‌کم در آثار یکی از نظریه‌پردازان انقلاب اسلامی، مانند احمد فردید می‌توان مشاهده کرد. همین‌طور پایگاه‌های خبری و رسانه‌ای وابسته به دولت جمهوری اسلامی، از امیر توکل کامبوزیا به‌ عنوان یکی از پیشگامان به اصطلاح «یهودشناسی» یاد می‌کنند. امیر توکل کامبوزیا از همکاران سیاسی کلنل محمدتقی خان پسیان بود که پس از شکست پسیان از قوای دولت قوام، دستگیر و به بیرجند تبعید شد. او در دوران رضا شاه پهلوی هم در ۱۳۱۲ مجددا به زاهدان تبعید شد و تا آخر عمر در سیستان و بلوچستان زندگی کرد. یکی از پیشگامان تولید و اشاعه‌ ادبیات یهودستیزانه به‌ قصد ضربه زدن به مابقی اقلیت‌های دینی، شمس‌الدین رحمانی‌ است (متولد ۱۳۲۴) که خود را از شاگردان امیر توکل کامبوزیا معرفی می‌کند. رحمانی در گفت‌وگویی که فرقه‌نیوز با او انجام داده، به‌ عنوان پژوهش‌گر «جمعیت حامیان قدس شریف» معرفی می‌شود. وی در بخشی از اظهارات خود، اهمیت یهودستیزی را برای پروژه‌ نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی بدین شکل فاش می‌کند:

مرحوم آقـای فـاکـر (از روحانیون انقلاب) در یکی از سخنرانی‌ها -که توسط انـتـشـارات حــوزه قـم چـاپ شــده- می‌گوید در مشهد، پنج سال قبل از بروز و ظهور «علی محمد باب»، سه-چهار هزار نفر از یـهـودی‌هـای محله یـهـودی‌هـای مشهد، همه با هم مسلمان شدند. هرچند بعدا بـــه خــصــوص در مـنـابـع غــربــی مـی‌گـویـنـد یهودی‌ها را به اجبار مسلمان کردند اما این‌طور نیست. خـودشـان مسلمان شدند و حتی جشن گرفتند. ایــن یهودی‌هـای تـازه مـسـلـمـان‌شـده هـم بعد از چند ماه از مشهد به نقاط مختلف دنیا می‌روند. بعد از پنج سال از این غائله، علی‌محمد شیرازی مسئله بابیت را مطرح کرد. بسیاری از این یهودی‌ها که مسلمان شـده بـودنـد، بابی و بعد بهایی شـدنـد. ایــن حــرف سنگینی است که مرحوم آقای فاکر نقل کرده. (نگاه کنید به اینجا: مورخه‌ مهر ۱۴۰۰)

او سخن خود را همچنین به کتاب «تاریخ یهود در ایران» اثر حبیب لوی نیز مستند می‌کند و نتیجه می‌گیرد: «پس این فرقه‌سازی‌ها کار آنهاست و برای آن دلیل خاصی دارند.» مطابق با دیدگاه شمس‌الدین رحمانی که به هیچ‌وجه ایده یا ابتکار شخصی او نیست، مسلمان‌شدن اقلیت‌های دینی دیگر، مانند یهودیان و متعاقبا تغییر کیش آنها به بهاییت، کار بریتانیای استعمارگر و لژهای فراماسونی تحت کنترل آنهاست تا بتوانند بگویند که این مسلمانان و به‌ ویژه شیعیان بوده‌اند که به بابیت و بهاییت گرویده‌اند؛ در حالی که با نگاه به تبار یهودی این نوکیشان بهایی و بابی، می‌توان رد توطئه را پیدا کرد. گفتنی‌ است که تبار غیر اسلامی برخی گروندگان به آیین بهایی، مورد تایید بعضی نویسندگان و پژوهش‌گران بهاییت هم هست. فریدون وهمن در این مورد می‌نویسد: «هزاران زرتشتی و یهودی ایرانی که از اقلیت‌هایی مورد ستم به این آیین رو آوردند، با برگزیدن دین بهایی دچار رنج‌ها و مصیبت‌های بیشتری از سوی هم‌میهنان مسلمانشان شدند؛ ولی آیین بهایی را به جان پذیرفتند زیرا در جست‌وجوی نهضتی اصلاح‌طلب و نوجو بودند که از کشورشان برخاسته بود، با اعتقادات دینی و روحانی آنها منافاتی نداشت و انتظار چندین هزارساله‌ ایشان را در آمدن نجات‌بخشی به نام سوشیانس یا مسیح برآورده می‌ساخت.» (نگاه کنید به صد و شصت سال مبارزه با آیین بهایی، فریدون وهمن، نشر باران، ۱۳۸۹، چاپ سوم، ص۷۵)  

به این ترتیب، وهمن گرایش‌های آشنای مردم دین‌دار به ظهور نجات‌بخش و همین‌طور علاقه‌ آنان به آیینی ایرانی در هم‌سویی با روندهای ناسیونالیستی آن زمان جامعه‌ ایران را علت گرایش اقلیت‌های دینی دیگر به آیینی جوان و پویا معرفی می‌کند که همان بهاییت باشد. به‌ طور کلی، اقلیت‌های دینی در تمامی جوامع، از روانشناسی و جامعه‌شناسی ویژه‌ای برخوردارند که باعث می‌شود حتی پس از دست کشیدن از آیین سابق هم، حدی از فاصله را با فرهنگ جریان اصلی جامعه‌ میزبان حفظ کنند. مشابه این روند در تاریخ ادیان به کرات مشاهده شده است؛ به‌ عنوان نمونه، جان ناس، مولف تاریخ جامع ادیان می‌نویسد که جمعی از یونانی‌تبارهایی که به مسیحیت اولیه می‌گرویدند پیروان آیین رازورزانه‌ی الئوسیس بودند که حتی پس از مسیحی‌شدن هم از رازهای کیش و آیین قبلی خود چیزی بروز نمی‌دادند. مطابق با یک نظر مشهور، بعضی رشته‌های دانشگاهی، مانند اسطوره‌شناسی، محصول همین نگاه با فاصله‌ اقلیت‌های دینی به جریان اصلی جامعه‌ خود است. فردی متعلق به یک جامعه‌ دینی که در اقلیت قرار دارد، ناچار است هر روز به تفاوت خود با دیگر افراد جامعه بیندیشد و تلاش برای رسیدن به نگاه عینی (objective) به دین و محتواهای آن از جمله قصص دینی (اسطوره‌ها) مولود همین تفاوتی‌ است که یک «ناباورمند» هر روزه میان خود و یک «باورمند» احساس می‌‌کند.

جست‌وجوی یک تبیین توطئه‌محور آن هم برمبنای نقش دولت‌های بزرگ در برآمدن شیوه‌های مختلف دین‌ورزی، محصول نگاه علمی و دین‌پژوهانه نیست؛ بلکه در بهترین حالت بخشی از خود رقابت‌های دینی‌ است که با دخالت دستگاه‌های دولتی به مسیر زشت اتهام‌زنی‌های گزاف افتاده است. عمر دولت‌ها معمولا بسیار کوتاه‌تر از عمر سنت‌های دینی‌ است و مردم دین‌دار، به گواه تاریخ، دیدی کلان‌تر (از نگاهی که سیاست روز را می‌سازد) به کار جهان، انسان و عاقبت او دارند.

به این ترتیب امثال شمس‌الدین رحمانی اگرچه به‌ عنوان کارشناس حیطه‌ «یهودشناسی» معرفی می‌شوند؛ اما در حقیقت نماینده‌ «یهودی‌ستیزی»‌اند و این را نه فقط از فقر شدید ابزارهای مفهومی تحلیل و تبیین در نگاه‌شان می‌توان دریافت؛ بلکه همچنین از نتایج فوق‌العاده‌ای که پیرو نگاه پارانوئیدی خود به یهودیت، علیه مابقی ادیان غیررسمی می‌گیرند. او در این گفت‌وگو یهودیان، بابی‌ها، بهاییان، وهابی‌ها، پروتستان‌ها و صوفیه را هم مورد حمله قرار می‌دهد و همه‌ آنها را به‌ نوعی مدافع بی‌بند و باری جنسی معرفی می‌کند: 

بهایی‌ها ازدواج بین محارم و حتی ارتباط زن شوهردار را آزاد می‌دانند. در اندیشه آزادی اروپایی، آقای «برتراند راسل» در کنار «آزادی و اخلاق زناشویی» می‌گوید: زن شوهردار اگر می‌خواهد با دیگران ارتباطات جنسی داشته باشد، به شرط بچه‌دارنشدن، ایرادی ندارد. درویش‌هایی، مثل «دکتر نوربخش»، قطب دراویش «نعمت‌اللهی» نیز آزادی‌های جنسی قائل بودند. گروهی به نام «شوان» یا «مریمیه» نیز همین‌طور. «فروید» یهودی، این اندیشه‌های ارتباط‌های جنسی آزاد را درست کرد که باعث می‌شود خانواده بر هم بخورد. نظم عاطفی، تربیتی و اجتماعی، از طریق خانواده ایجاد می‌شود و بدون خانواده، ناممکن است. (برای مطالعه‌ گفت‌وگوی فرقه‌نیوز با رحمانی نگاه کنید به: اینجا / مورخه‌ مهر ۱۴۰۰) 

استفاده از اتهام عامه‌پسند بی‌بند و باری جنسی به ادیان غیررسمی: یکی دیگر از چهره‌‌هایی که به کارزار دولتی علیه ادیان غیررسمی پیوسته است، عبدالله شهبازی‌ است که علیه سنت‌گرایان به‌ ویژه فریتیوف شوان و سید حسین نصر تولید محتوا کرده است. شهبازی در کتاب مریمیه: از فریتیوف شوان تا سید حسین نصر رساله‌ای کوتاه را از شوان به فارسی ترجمه کرده است که در آن شوان از تقدس بدن انسان و سوابق آیینی و سنتی برهنگی صحبت می‌کند. (انتشارات تیسا، ۱۳۹۳) شوان در این رساله از جمله نوشته است: «حتی در سده‌ نوزدهم در کشورهای مسلمان، قدیسان (اولیا) کاملا برهنه وجود داشتند و شاید هنوز هم در بعضی جاها باشند. در مورد آنها سنت ظاهری اعتلا‌ یافته و طبق قانون درونی «فطرت» زندگی می‌کنند و کسی هم ایشان را خارج از اسلام نمی‌داند.» شهبازی با نقل و طرح مجدد این بخش از رساله می‌نویسد:

تا آنجا که من می‌دانم در جهان اسلام، «تقدیس برهنگی» رویه‌ای است که سرمد کاشانی در حوالی نیمه سده هفدهم میلادی کوشید در هند رواج دهد. به نوشته‌ والتر فیشل، سرمد در اوایل سده هفدهم میلادی در خانواده خاخامی یهودی در کاشان به دنیا آمد. فیشل نام او را محمد سعید سرمد و زمان مرگش را ۱۶۶۱ میلادی ذکر کرده است. نام یهودی‌اش معلوم نیست. در شیراز به اسلام گروید؛ به کسوت صوفیان درآمد؛ نام سرمد را برگزید؛ به سرمد کاشانی معروف شد؛ راهی هند شد؛ ابتدا در حیدرآباد دکن و سپس در سال ۱۶۵۴ در دهلی بود. این مقارن است با نخستین سال‌های گشایش دفتر کمپانی هند شرقی انگلیس در بنگال» (رجوع کنید به مریمیه، ص۲۲۵-۲۲۶) 

همین بریده‌ کوتاه از «پژوهش» شهبازی کلیدواژه‌های نمونه‌وار یک تئوری توطئه آشنا را در بر دارد که تقریبا در تمامی محتواهایی از این دست دیده می‌شود: بی‌بندی و باری جنسی زیر نام این «فرقه»ها در جریان است. سرچشمه‌ فساد، طبق معمول یهودی هستند و صوفیه هم سهمی دارند! طبیعتا می‌توان حدس زد که این متخصص «فرقه‌ مریمیه»، متخصص مابقی ادیان غیررسمی نیز هست و در مجموع نظر متفاوتی هم ندارد. محسن کدیور در یادداشتی که در پایگاه اینترنتی رسمی خود منتشر کرده است درباره‌ بهاییان می‌نویسد: «با بهاییان به‌ عنوان انسان برخورد کنیم. آیین و باور کسی و اصولا هر مسلمان یا غیرمسلمانی با هر عقیده‌ای باعث سلب حقوق انسانی وی نمی‌شود. این مبنایی متفاوت با تفکر سنتی دینی است. بهاییان در ایران، احمدیانی‌گری (قادیانی‌گری) در پاکستان و مورمون‌ها در آمریکا سه نمونه‌ معاصر از آیین‌هایی هستند که در جامعه‌ خود به‌ عنوان دین با مشکلاتی مواجه هستند. دو گروه اول البته بسیار بیشتر، بهاییت خود را دین جدیدی می‌داند؛ اما مسلمانان آن را به‌ عنوان دین نپذیرفته‌اند. مباحث اعتقادی به‌ جای خود قابل دنبال کردن است و حتما باید با جدیت و متانت هم دنبال شود؛ حتی اگر بهاییت را فرقه‌ای باطل و آیینی منحرف به‌ شمار آوریم، آیا باورمندان به این آیین به دلیل اعتقادات خاص‌شان از حقوق انسانی محروم می‌شوند؟» به گزارش فرقه‌نیوز، شهبازی مخالف این عقیده است و می‌پرسد: «آیا این سازمان متمرکز فراملی و تبعیت اکید اعضا از مرکزیت حیفا، بهاییت را در جایگاه «کالت» (فرقه)، نه دین، قرار نمی‌دهد؟ پدیده‌ای که در جوامع غربی نیز خطرناک تلقی می‌شود، برای آن محدودیت قائل‌ هستند و از طریق دستگاه امنیتی بر آن نظارت اکید دارند.» (نگاه کنید به اینجا، مورخه‌ آذرماه ۱۳۹۶)

شهبازی در همان «پژوهش» پیش‌گفته، سید حسین نصر را هم مشمول نظریات خود می‌کند و ضمن اشاره به این‌که او از نوادگان شیخ فضل‌الله نوری است، تبار او را به صوفیان کاشان می‌رساند که ضمنا پدرش، یعنی ولی‌الله خان نصر، از دوستان و معاونان علی‌اصغر حکمت، وزیر فرهنگ دوران پهلوی اول بود و در جریان کشف حجاب (دی‌ماه ۱۳۱۴) همکار او به شمار می‌رفت. این ولی‌الله خان، یعنی پدر سید حسین نصر، عضو بلندپایه‌ سازمان ماسونی ایران هم بود. «سازمانی که تعلقات عمیق به تئوسوفیسم داشت و مروج اصلی آن در ایران به‌ شمار می‌رفت، می‌توان خط توارث مستقیم میان تئوسوفیسم و مریمیه ترسیم کرد.» (ص۲۴۳) به این ترتیب به‌ نظر می‌رسد که یکی از مهم‌ترین موانع تحقق گفت‌وگو میان ادیان رسمی و غیررسمی در ایران امروز، لشگری از نظریه‌پردازان هستند که شاید تبارشناسی آنها بتواند نشان دهد که عمرشان بیشتر از نظام جمهوری اسلامی‌ است؛ اما تعلق‌خاطر فکری و فرهنگی به فرهنگ انقلاب اسلامی دارند به‌ طوری که برخی از چهره‌های آنها، مانند امیر توکل کامبوزیا اصولا پیش از برآمدن جمهوری اسلامی درگذشتند. این نظریه‌پردازان اصولا نگاهی پارانوئیدی به تنوع فرهنگی دارند و همان دیدگاه‌های تنگی که سیاست‌های برآمده از آن، عرصه‌ عمومی و حیات متعارف اجتماعی ایرانیان را با تنش‌های شدید مواجه کرده که آخرین نمونه‌ آن به انقلاب ژینا (مهسا امینی) منجر شده است، در حیطه‌ حیات دینی هم وجود دارد. آنها با بی‌توجهی به اصول پژوهش علمی و روشمند دانشگاهی، از تنوع قومیتی، فرهنگی و دینی جامعه‌ ایران و سراسر جهان، داستان‌های دراماتیک خلق می‌کنند و نتیجه می‌گیرند که توطئه‌های کثیف، خطرناک و شیطانی، نه تنها همیشه و همه‌جا جریان داشته است؛ بلکه به‌ طرز جالبی هم سرنخ همه‌ آنها به یهودیت، و به مجالس پنهانی عیاشی جنسی منجر می‌شود. 

برای هر دو گروه باورمندان به ادیان رسمی و هم ناباورمندان (باورمندان به ادیان غیررسمی) مهم است که این جریان و نمایندگان آنها را در رسانه‌ها بازشناسند تا یکی از موانع تحقق گفت‌وگو میان هر دو گروه، به لحاظ تبلیغاتی خنثی شود؛ بر همین اساس، بعضی دیگر از چهره‌های متصل به دایره‌ مبارزه با فرقه‌ها و مذاهب سازمان‌های اطلاعاتی جمهوری اسلامی، معرفی می‌شوند:

محمدرضا سیف مظاهری

محمد رضا سیف مظاهری سال ۱۳۷۵ وارد حوزه‌ علمیه قم شد و چنان‌که خود می‌گوید علاقه‌ اولیه‌اش به عرفان و تجربه‌ عرفانی در ادیان بود و اولین مقالات و آثار پژوهشی‌اش در همین ارتباط بود. وی با طرح این ایده که جای فقه‌الاخلاق در میان علوم حوزوی خالی‌ است، جای خود را در پژوهشکده‌هایی که با ظاهری دانشگاهی، محتواهای حوزوی و ترویجی تولید می‌کنند؛ باز کرد و در سال ۱۳۸۹ موسسه‌ بهداشت معنوی را پایه گذاشت که به‌ گفته‌ خودش، مبتنی بر «راهبرد روشن‌گری پیشگیرانه»، قرار بود مقابل آسیبب‌های عرفان‌های نوظهور در جامعه بایستد. سیف مظاهری می‌گوید که اول‌بار از زبان حجت‌الاسلام رشاد -مدیر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی- که عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی بوده است؛ شنیده که رهبری خواهان مقابله با عرفان‌های نوظهور در جامعه و رسیدگی به وضعیت آنها شده است. او در خصوص ماموریت موسسه‌ بهداشت معنوی می‌گوید:

ماموریت اصلی موسسه بهداشت را مقابله دانش­‌بنیان با معنویت‌های نوظهور گذاشته بودیم. این ماموریت را بر اساس راهبرد روشن‌گری پیشگیرانه دنبال می‌کردیم؛ یعنی ما معتقد بودیم که اگر مردم را از آسیب­‌ها و جاذبه‌های این جریان­‌ها آگاه کنیم، این‌ها دیگر فریب آن جاذبه‌­ها را نمی­‌خورند و گرفتار آسیب­‌ها نمی‌شوند. بر این اساس پیش رفتیم. چشم‌­اندازی هم که ما داشتیم این بود که موسسه بهداشت معنوی، مرجع آسیب­‌شناسی و مقابله با معنویت‌های نوظهور شود که فکر می‌­کنیم تا حدود رضایت‌بخشی این چشم‌­انداز محقق شده است؛ یعنی هم سازمان­‌های دولتی هم بخش­‌های مختلف در حوزه و جریان‌های مردمی وقتی با معنویت­‌های نوظهور یا آسیب­‌های این جریان­‌ها مواجه می‌­شوند، معمولا به ما مراجعه می­‌کنند و حالا یا از پژوهش‌هایی که ما قبلا انجام دادیم و تجربه‌های قبلی استفاده می­‌کنند یا کارهای مشترکی تعریف می‌­شود که با همکاری مجموعه ما بتوانند در مقابله با معنویت­‌های نوظهور پیش بروند. (نگاه کنید به اینجا/ مورخه‌ دی‌ماه ۱۳۹۹)

او در این مصاحبه اطلاعات بیشتری در مورد آن سازمان‌های دولتی که به موسسه‌ او رجوع کرده‌اند، نمی‌دهد. آنچه در این مصاحبه مورد تاکید او است برگزاری جلسات مناظره در فرهنگسراها برای مقابله با عرفان حلقه و هواداران آن است که در آن مقطع زمانی به گفته‌ او بسیار رایج شده بوده است. سیف‌ مظاهری با این حال می‌گوید که وقتی محمدعلی طاهری در ۱۳۸۹ بازداشت و زندانی شد، در اسفند ماه همان سال علیه موسسه‌ بهداشت روانی سخن گفت و پس از آن پیروان عرفان حلقه دیگر در جلسات بحث و مناظره در فرهنگسراها شرکت نکردند و این جلسات را «تحریم» کردند. او می‌گوید: 

در اواخر اسفندماه سال ۸۹ طاهری علیه ما صحبت کرد. بعد که به زندان رفت، مریدانش در فضای مجازی و حقیقی و شبکه‌های ماهواره‌ای علیه بهداشت معنوی و گاهی خود بنده مواضع تندی می‌گرفتند. جلسات مناظره­ ما را تحریم کردند و به اعضای‌شان می­‌گفتند شرکت نکنید. ما باز هم این جلسات را ادامه می‌­دادیم. ولی حضور آنها خیلی کم‌رنگ شد و بعد متوقف شد. یک جلسه‌­ای رفتیم دیدیم هیچ­‌کدام نیامدند، ما آنجا دیگر تمامش کردیم و رسما هم اعلام کردیم که فرض ما این بود که طرفداران عرفان حلقه اهل منطق و گفت‌وگو هستند می‌­توانیم با هم بنشینیم، گفت‌وگو کنیم و نقد و بررسی داشته باشیم تا حقایق روشن شود. در کنار این فرض ما، بعضی‌­ها معتقد بودند که این‌ها سوءاستفاده‌گر هستند، اصلا فکر و منطقی در میان نیست و لازم نیست با اینها برخورد فرهنگی شود؛ باید برخوردهای قضایی شود. من یادم هست در فرهنگسرای فردوس بود، آن روز که دیگر هیچ‌کدام نیامده بودند صحبت کردم؛ گفتم که به‌ نظر می‌آید که حق با ما نبوده است؛ ما اشتباه می‌کردیم و شکست مناظره‌ها را اعلام می­‌کنیم. رفتار آن‌ها نشان می‌­دهد که همان برخوردهای قضایی برای‌شان مناسب است؛ گویا حرفی برای گفتن ندارند و دیگر بعد از آن ما دیگر مناظره‌­ای با اینها نداشتیم. سال ۹۳ این اتفاق افتاد. (رجوع کنید به همان گفت‌وگو / دی‌ماه ۱۳۹۹)

ناگفته پیداست که تحقق گفت‌وگو شرایطی دارد و اگر ناباورمندان -متعلق به هر دین یا جریان غیررسمی‌ای- احساس کنند که امنیت شهروندی آن‌ها و حق اظهار عقیده توسط نهادهای امنیتی نقض می‌شود، نه تنها برگزاری جلسات گفت‌وگو و مناظره را امری نمایشی محسوب می‌کنند، بلکه جهت حفظ امنیت خود از شرکت در این جلسات خودداری می‌نمایند. اگر فرض بگیریم که سیف‌ مظاهری و همکاران او در موسسه‌ بهداشت روان، صرفا به «راهبرد روشن‌گری پیشگیرانه» پرداخته بودند و جهت برخورد امنیتی و قضایی هیچ‌ مشاوره‌ای به نهادهای ذی‌ربط نداده بودند، باز همچنان قابل درک است که چرا پیروان و هواداران عرفان حلقه، پس از برخورد قضایی با رهبر معنوی خود، جلسات گفت‌وگو را تحریم کرده‌اند. پیش‌شرط تحقق چنین گفت‌وگوهایی میان نمایندگان ادیان مختلف، احترام به اصل آزادی ادیان و حق شهروندان به ابراز عقیده بدون احساس ناامنی و ترس است. 

سیف‌ مظاهری در ۱۳۹۹ ضمن حفظ موسسه‌ بهداشت معنوی، پژوهشکده مطالعات معنوی را نیز بنیان گذاشته است که هدف آن، بنا به گفته‌ او، تعریف معنویت همچون یک قلمرو دانش در مجموعه‌ علوم انسانی و اسلامی‌ است. میزان تقید او و همکارانش به پیش‌شرط‌های تحقق گفت‌وگو و مناظره‌‌ علمی و معرفتی را در هر دو موسسه یا پژوهشکده، در شکل انعکاس اخبار مربوط به ادیان غیررسمی توسط بخش خبری پایگاه اینترنتی آنها می‌توان سنجید؛ به عنوان نمونه، در آبان‌ماه ۱۴۰۱ در گزارشی در پایگاه موسسه‌ بهداشت معنوی آمده است: «عده‌ای از فعالان فرقه انحرافی حلقه، ضمن سازماندهی اعضای خود در تبریز قصد راه اندازی آشوب و ایجاد اغتشاش را داشتند که قبل از هر اقدامی، با هوشیاری پاسداران گمنام امام زمان (عج) در سازمان اطلاعات سپاه عاشورا شناسایی و دستگیر شدند.» (نگاه کنید به اینجا / مورخه‌ آبان ۱۴۰۱) این مجموعه زیر نظر سیف‌ مظاهری، پایگاهی را با نام نجات از حلقه، برای مقابله با پیروان عرفان حلقه در شرایطی تاسیس کرده است که پایگاه‌های اینترنتی و رسانه‌ای عرفان حلقه در ایران فیلتر می‌شود؛ به‌ عبارت دیگر تنها یک سمت گفت‌وگو، اصولا اجازه‌ تولید محتوا دارد.

اما دایره‌ عمل همکاران سیف‌ مظاهری ظاهرا محدود به برخورد با ادیان غیررسمی نیست. آنها خود را موظف به رصدکردن هر کنش‌گری می‌دانند که معنویت را با زبانی غیر از زبان مورد تایید اهل حوزه و نهادهای رسمی دولتی عرضه می‌کنند. در شهریور ۱۴۰۱ همین پایگاه رسانه‌ای محتوایی را علیه کنش‌گری رسانه‌ای با نام ایمان سرورپور انتشار داده و او را مروج دین آمریکایی شمرده است. سرورپور متولد ۱۳۶۲ مولف کتاب‌هایی‌ است؛ با عناوین سفر کوانتومی وال تنها و تمام جهان در من است و برنامه‌هایی در صدا و سیمای جمهوری اسلامی اجرا کرده است. نویسنده‌ گزارش علیه سرورپور، او را مروج معنویت‌های نوظهور با اندیشه‌ اومانیسم سکولار می‌داند و امیدوار است که مسئولان صدا و سیما او را «پالایش» (فیلتر) کنند. (نگاه کنید به اینجا / مورخه‌ شهریور ۱۴۰۱) برای مشاهده‌ پایگاه شخصی ایمان سرورپور نگاه کنید به اینجا.

ماموریت سیاسی امثال سیف‌ مظاهری علی‌رغم تظاهر به گفت‌وگو و علاقه به رویکرد علمی، گاهی در اظهاراتشان پنهان نمی‌شود؛ به‌ عنوان نمونه، سیف‌ مظاهری در گفت‌وگویی که در پایگاه رسانه‌ای موسسه‌ بهداشت روان (به مدیریت خود) منتشر کرده، فضای «نابهنجار» سیاسی و فرهنگی پس از ۱۳۷۶ را از عوامل مهم گسترش عرفان‌های نوظهور در جامعه می‌داند. این سالی‌ است که دولت محمد خاتمی با شعار اصلاح‌طلبی و رویه‌ای کمی آزادانه‌تر در فضای فرهنگی و اجتماعی بر سر کار آمد. سیف‌ مظاهری همچنین ضمن این‌که زمان ورود محتواهای آنچه «عرفان‌واره» یا «شبه‌عرفان» می‌نامد را به پیش از انقلاب اسلامی (۱۳۵۷) می‌رساند، معتقد است که انگیزه‌ مقابله با جریان‌های ماده‌گرایانه (ماتریالیستی) مارکسیستی موجب شد که برخی نیروهای انقلابی هم از این شبه‌عرفان‌ها استقبال کنند بدون آن‌که نگران آسیب‌های درازمدت آن باشند. رزومه‌ سیف‌مظاهری نشان می‌دهد که او متخصص جریان‌شناسی عرفان‌های نوظهور و ادیان جدید در فضای ایران محسوب می‌شود که آثار متعددی در رد و سرزنش علاقه‌مندان به مشرب‌های مختلف، از بودیسم و عرفان مسیحی گرفته تا عرفان سرخپوستی انتشار داده است. 

محمدتقی فعالی 

از دیگر چهره‌های حوزوی که علیه ادیان غیررسمی فعالیت می‌کند، محمد تقی فعالی‌ است که موسسه‌ فرهنگی‌هنری سبک زندگی آل یاسین را تاسیس کرده و رئیس هیات مدیره‌ آن است. شخص فعالی و همکاران او محتواهای بسیاری در قالب کتاب و فایل صوتی تدارک کرده‌اند که به‌ تعبیر خودشان برای جلوگیری از آسیب‌های اجتماعی و فرهنگی و همین‌طور نهادینه‌کردن سبک زندگی ایرانی-اسلامی بوده است. از زمره‌ دستاوردهای موسسه‌ سبک زندگی آل‌یاسین بنا به اعلان رسمی خود موسسه، «همکاری و ارتباط‌گیری با سازمان‌ها و نهادهای بالادستی نظام نظیر وزارت کشور، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، شورای عالی انقلاب فرهنگی، وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نیروی انتظامی و وزارت آموزش و پرورش» بوده است (نگاه کنید به اینجا / دستاورد شماره‌ یازدهم). این‌که یک موسسه‌ فرهنگی و آموزشی بخواهد سبک زندگی به خصوصی را ترویج کند، به‌ هیچ‌وجه اشکال ندارد. اما اگر هدف این موسسه، در واقع تحمیل سبک زندگی مد نظر خود به شهروندان باشد، مغایر با اصول پذیرفته‌شده‌ آزادی شهروندان و حق انتخاب آنان خواهد بود. از این جهت، ارتباط موسسه‌ آقای فعالی با نهادهایی مانند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروی انتظامی جای پرسش و تردید دارد. وقتی در نظر بگیریم که برنامه و هدف رسما اعلام‌شده‌ مقامات حکومت جمهوری اسلامی، به‌ اصطلاح «نهادینه کردن سبک زندگی ایرانی-اسلامی» است، که برای تحقق آن از استفاده از هیچ ابزاری دریغ ندارند، درمی‌یابیم که در حیات دینی شهروندان مطمئنا از رواداری و آزاداندیشی بیشتری نسبت به آنچه در مابقی حیطه‌های حیات شهروندی نشان می‌دهند، برخوردار نیستند. لاجرم موسساتی، مانند «موسسه بهداشت روانی» و زیرمجموعه‌هایش به ریاست و مدیریت سیف‌ مظاهری و یا «موسسه‌ سبک زندگی آل‌یاسین»، تنها ظاهری فرهنگی-آموزشی و آماده‌ گفت‌وگو دارند. 

دوگانه‌سازی ارزش‌گذارانه از شرق و غرب: برساختن یک دوگانه از شرق و غرب که بخشی از گفتمان سیاسی هواداران انقلاب اسلامی بوده است، ریشه در نظریه‌پردازی برخی روشنفکران اسلام‌گرا، مانند احمد فردید و جلال احمد دارد که با استقبال گسترده‌ روحانیت انقلابی، مانند روح‌الله خمینی و مرتضی مطهری به بخش جدایی‌ناپذیر پروپاگاندای جمهوری اسلامی پس از ۱۳۵۷ مبدل شد. چنان‌که گفته شد این دوگانه‌سازی در میان سنت‌گرایان به‌ ویژه در آثار خود گنون نیز برجسته می‌شود و شیوه‌های جدلی مخصوص آنها را علیه فرهنگ اروپایی و به‌ طور کلی غربی پایه‌ریزی می‌کند. اگرچه مدیران نظم سیاسی چهار دهه‌ اخیر در ایران، میان خود و سنت‌گرایان گنونی فاصله می‌بینند، با این حال از این دوگانه‌سازی بهره‌برداری سیاسی می‌کنند که محدود به حیات سیاسی شهروندان نمی‌ماند. در حالی که پژوهش‌های تاریخی در قلمرو دین، به علت بده‌بستان‌های گسترده‌ فرهنگی در درازای تاریخ میان جوامع مختلف و سنت‌هایشان، عملا نمی‌توانند خطوط مشخص و واضحی میان یک سنت به تفکیک از سنت‌های دیگر ترسیم کند و غالب ادیان و سنت‌های موجود را به درجات مختلف «اختلاطی» (syncretic) می‌دانند، اصرار بر جدا کردن آنچه به‌ اصطلاح «غربی» -منحرف و گمراه‌کننده- است از شرقی و به‌ ویژه ایرانی-اسلامی، به سختی بتوان گفت که ماهیت علمی دارد. تا آنجا که به ایران مرتبط است، آگاهان از تحولات تاریخ معاصر سیاسی، تردیدی بر ماهیت سیاسی این قبیل خط‌کشی‌ها ندارند و در همین‌راستا گفتنی‌ است که در کارنامه‌ انتشارات موسسه‌ آل‌یاسین، به عنوان مثال، انتشار فصلنامه‌ای با نام طعم زندگی ذکر شده است. موسسه در توصیف محتوای این فصلنامه «نقد سبک زندگی غربی» را ذکر می‌کند. نقد به اصطلاح سبک زندگی غربی، ترجیع‌بند غالب فعالیت‌های آموزشی از این دست در موسسات ظاهرا غیردولتی در ایران عصر جمهوری اسلامی است.