یک نگاه کلان به تاریخ نشان میدهد که انسان دینی (homo religiosus) سایه سنگینی بر گذشته بشر انداخته است. اگر «دین» را خیلی عام در نظر بگیریم و تنوع عقاید و آیینهای بشری را به پای اثبات یک تعریف به خصوص از دین قربانی نکنیم، به سختی میتوان قسمتی از سیاره یا بخشی از تاریخ را پیدا کرد که به هیچ معنایی دینی نبوده باشد. این نه فقط درباره گذشته انسان صادق است، بلکه امروزه هم در اغلب جوامع زنده و پویایی که میشناسیم دستکم یک یا چند سنت دینی، حضور جدی دارند و جریانهای تازهای هم، الهامگرفته از گذشته و پاسخگو به شرایط جدید ظهور کردهاند که شاید دستکم بعضی از آنها به جریانهای مسلط و فراگیر دینی در قرنهای آینده مبدل شوند. مطالعه گذشته دینی بشر مدتهاست که موضوع مطالعات دانشگاهی و مراکز علمی بوده است و دهههاست که مطالعه بر ادیان نوظهور با رویکردهای مختلف در دستور کار قرار گرفته است.
حدود یک هزار سال پیش، یک روحانی ایرانی به زبان فارسی چنین سرود:
راه تو به هر روش که پویند خوش است
وصل تو به هر جهت که جویند خوش است
روی تو به هر دیده که بینند نکوست
نام تو به هر زبان که گویند خوش است
اما این بزرگواری و بزرگمنشی تنها یک تن، یعنی شیخ ابوسعید ابوالخیر نیست که ما را متوجه گستردگی دین و حیات دینی بر سراسر زمین میکند؛ بعضی متون مقدس از جمله قرآن هم اشارات صریحی دارند که تمامی اجزای طبیعت، حتی موجودات بیجان، به نوعی و به معنایی در کار پرستش خداوند هستند. از زیباترین تصاویری که ادبیات عبرانیان قدیم برساخته است، تصویر داوود چنگنواز و نیایشگر است که با چنان شوری خداوند را پرستش میکرد که جانوران را به دور خود گرد آورده و به نیایش جمعی وامیداشت. بعضی حرکات و سکنات (body gestures) انسان پرستنده، در کهنترین نقوشی که از نیاکان ما باقی مانده است قابل ردیابی است. به عنوان نمونه، بلندکردن هر دو دست به سوی آسمان به نشانه درخواست از خدا یا خدایان و یا نیایش و پرستش آنها، به هزارهها پیش از میلاد مسیح بازمیگردد.
تصویر بالا، یکی از مهمترین آثار عیلامیان باستان، در منطقه کول فرح شهرستان ایذه (خوزستان/ ایران) با قدمت ۲۷۰۰ پیش از میلاد، فردی را در مراسم قربانیکردن در حالی که دستانش به نشانه نیایش بالاست، به نمایش میگذارد.
کهنترین نوشتههای به جا مانده از نیاکان ما، به صورت منظوم یا شعر است و به نظر میرسد که چیزی مانند سرودهای مذهبی در ادوار بعد بوده باشد. کهنترین این منظومهها، شامل بر دوازده لوح و مجموعا سیصد سطر شعر است و افسانه شاه شهر اوروک (عراق)، گیلگمش را روایت میکند. گیلگمش که پس از مرگ دردناک دوست و همراهش، انکیدو، به سترگی واقعیت مرگ پی میبرد، سفر درازی را در جستوجوی بیمرگی آغاز میکند اما ناکام میماند. او با وجود اینکه مطابق با داستان دو نیمه آسمانی و نامیرا و فقط یکسوم میراست، در انتها به واقعیت مرگ تن میدهد. به این ترتیب، کهنترین داستان به جا مانده از نیاکان ما، بر محور رابطه انسان میرا با خدایان نامیراست. این داستان، انسان پیروزمند و کامکاری را روایت میکند که تنها به واسطه مرگ، از خدایان متمایز شده است. داستان گیلگمش، سوگنامه مرگ است و به نظر میرسد نوعی جهانبینی دینی را نه تنها برای انسان عصر خود، بلکه برای انسان هزارههای بعد تبیین میکند. یکی از نویسندگان معاصر، نوح یووال حراری، در سومین بخش از سهگانه مشهور خود به نام انسان خداگونه: تاریخ مختصر فردا (Homo Deus: A Short History of Tomorrow)، با اشاره به دستاوردها و فناوریهای انسان معاصر به ویژه در ارتباط با غلبه بر پیری و مرگ، گمانهزنی میکند که عصر دینی تازهای آغاز خواهد شد؛ چرا که قطعیترین وجه تمایزی که انسان میان خود و موجودات الهی میدید؛ یعنی میرایی، به نظر میرسد که راه چارهای پیدا کرده و یا دستکم به حاشیه رانده شده است.
اما اینها همه گمانه زنی است. آنچه قطعی به نظر میرسد این است که انسان همواره خود را با خداوند یا با خدایان مقایسه کرده است، خود را از چشم الوهیت دیده، تفسیر کرده و به خود نمره داده است. اینکه این مقایسه به چه نحو بوده و اینکه آیا در جریان آن الوهیت، انسانی و زمینی شده و به فرعونیت و انانیت انجامیده و یا برعکس، انسان موفق شده است که آسمانی و الهی شود؛ یعنی تالّه پیشه کند خود از دیرباز پارهای از مجادلات و مباحثات دینی و معنوی بوده است. در سطر مشهوری از یکی از محاورات منسوب به هرمس سهبار بزرگ، یعنی محاوره آسکلهپیوس (Asclepius) ادعا شده است که خدایان زمانی در قالب بتها با انسانها نشست و برخاست میکردهاند. اما وقتی گناهان زیاد شد و شایستگی بشر برای آموختن رموز الهی از دست رفت، خدایان به حالت قهر زمین را ترک کرده و به آسمانها بازگشتند و بتها به پیکرههایی مادی و خالی از روح الهی مبدل شدند. چون کاهنانی که رموز الهی را آموخته بودند، دیگر آموزش ندادند تا حقایق آسمانی به دست فراموشی سپرده شود. در محاوره پلوتارک، فیلسوف و کاهن روم باستان که در قرن اول و دوم پس از میلاد زندگی میکرد، به نام در انقطاع کهانتها، این پرسش طرح میشود که چرا دیگر خداوند با کاهنان، هاتفان و پیامبران خود سخن نمیگوید! این پرسش که رابطه انسان کنونی با خداوند چگونه است، از همان ادوار دور تا قرن بیستم که کارل گوستاو یونگ، و مارتین بوبر دوباره آن را مطرح کرده و کوشیدهاند که از دید خود پاسخی فراهم کنند، قدمت دارد. یونگ، روانکاو و از خانوادهای مسیحی بود؛ بوبر، فیلسوف و الهیدان یهودیتبار با مشرب صهیونیستی. اما هر دو علاقهمند به گفتوگوی آسمان و زمین و شریک در این دغدغه.
در جریان این پرسش و پاسخها، همواره اختلاف پیش میآید. این اختلافات هم به قدمت طرح خود مسئله است. بسیار دشوار به نظر میرسد اتخاذ کردن دیدگاهی که بتواند بر فراز تنوع و تفاوت قرار گیرد و واقعیت حیات دینی دیرپا و دیرزی را موکدا طرح کند. چنین دیدگاهی هر چه باشد، همچون ظرفی، تنوع رویکردهای معنوی و الهی را در خود میگیرد و زمینهای برای همزیستی مسالمتآمیز آنها فراهم میکند. بعید است که این «دیدگاه» خود بتواند مشتمل بر نوعی نظریه، جهانبینی و یا فلسفه باشد. بنابراین شاید بهتر باشد که به جای استفاده از واژه «دیدگاه» یا «چشمانداز»، از واژه «بستر» استفاده کنیم؛ بستری برای کنار هم قراردادن گونههای مختلف انسان دینی در سراسر سیاره.
در پژوهشی که نتایج آن به صورت چکیده در این متن تقدیم خوانندگان میشود، تلاش کردیم به شهروندانی توجه کنیم که دغدغههای معنوی و معنویتگرایانه، آنها را به جستوجوی بیشتر سوق داده است؛ از آنجا که این دست از شهروندان از دید فرهنگ دینی مسلط، ناباورمند یا افرادی بیایمان یا در بهترین حالت، بد ایمان (منحرف) ارزیابی شدهاند، توجه به آنها و کیفیت تلاششان برای بازیابی امر معنوی و همینطور رنجهایی که در این مسیر متحمل شدهاند، در دستور کار ما قرار گرفت. آنها خواهناخواه، کوشیدند که به گفتوگویی نابرابر وارد شوند. نابرابر از این حیث که طرف مقابل، یعنی نمایندگان جریان اصلی (mainstream) در فرهنگ دینی، با رسانههایی بهمراتب فراگیرتر و موثرتر، اندیشهها و انگارههای خود را طرح میکنند و آن را به منزله اندیشهها و انگارههای معیار (استاندارد) معرفی میکنند. در ایران امروز، این واقعیت دارد که بخشهایی از باورمندان، در سازمانها، رسانهها و تشکلهای حکومتساخته، با بودجههایی که از محل ثروت عمومی تهیه میشود، به قصد حذف هر صدای دیگری در فضای معنویتخواهی به میدان آمدهاند. شکی نیست که دستکم برخی از آنها توسط نهادهای امنیتی و با هدف حذف دگراندیشی دینی به این عرصه پا گذاشتهاند.
از سوی دیگر، ناباورمندان که چهرهها و فعالان اصلی خود را با مخاطره زندان و حتی اعدام (حذف فیزیکی با حکم حکومتی) مواجه میبینند، همواره تلاش کردهاند که زبانی مسالمتجو برای گفتوگو با طرف مقابل (باورمندان) استخدام کنند. آنها غالبا به وجوه اشتراک در معنویتجویی و معنویتخواهی مابین خود و باورمندان استناد میکنند تا دگرباشی عقیدتی خود را تخفیف داده و آن را از حالتی مطلق، به حالتی نسبی و در نتیجه، قابل گفتوگو و صلح و آشتی معرفی کنند. بر این اعتقادیم که باید تلاش کرد زمینههای یک گفتوگوی حتیالامکان برابر در میان دو طیف فراهم شود. گفتوگوی بینادیانی، پتانسیل خشونت را در همه اشکالش، از بین برده و افق مشترکی برای تمامی معنویتجویان و دینداران ترسیم میکند. آنچه چهارچوب این گفتوگو را امکانپذیر میسازد، به گمان ما این موارد است:
-
علاقه مشترک به زندگی دینی و دیندارانه مبتنی بر معنویت.
-
وجوه اشتراک انکارناپذیر میان مردم دیندار (اعم از باورمند به ادیان رسمی یا ناباورمند) در مقایسه با مردمی که اعتنایی به امر معنوی و دینی ندارند.
-
امکاناتی که رسانههای جدید با تکیه بر فناوریهای جدید در اختیار انسان معاصر قرار داده است امکان تحقق گفتوگو در میان لایههای بیشتری از مردم را فراهم کرده است.
-
امر دینی نباید با دخالت سازمانهای دولتی که اهداف و مطامعی خارج از دینداری و دینورزی دارند، تحتالشعاع جنگ قدرت میان جبهههای سیاسی قرار گیرد. عمر نظامهای سیاسی همواره کوتاهتر از عمر سنتهای دینی بوده است و لاجرم، دینداران باید بتوانند صادقانه و به طور مستقل، با یکدیگر وارد گفتوگو شوند.
-
به تبع توافق بر دموکراسی و ضرورت آن که مورد قبول اغلب جبههها و احزاب سیاسی است، آثار و نشانههای آن باید در وجوه دیگر حیات شهروندان، از جمله حیات دینی دیده شود؛ به عبارت دیگر، آزادی و چندصدایی سیاسی، باید به آزادی و چندصدایی در وجوه دیگر حیات اجتماعی به ویژه حیات دینی، نمود داشته باشد.
-
تحقق چندصدایی دینی، میتواند و باید با حفظ تفاوتها و اختلافات باشد. یک جستوجوگر دینی، باید بتواند نهایتا سنت دینی مطلوب خود را انتخاب کرده و در پیوستن به آن، آزادی عمل داشته باشد. او میتواند در جهت برتری و امتیاز انتخاب خود برای دیگران استدلال کند بیآنکه انتخاب خود را ضرورتا و منطقا انتخاب همه معرفی نماید. به عبارت دیگر، تکثرگرایی دینی، امری متفاوت از پوچگرایی فلسفی است که همهچیز را یکسان و همارز، ارزیابی میکند و برتری بعضی امور بر بعضی دیگر را انکار میکند.