«من کسی بودم که توی تمام مسابقات دینی و احکام و قرآن نفر اول بودم حتی توی شهرستانمون از اونایی که … حتی الان یادم نمیاد. از اون موقعِ خودم حالم بهم میخوره. الان بعد از کلی مطالعه و فکر و منطق، تبدیل شدم به کسی که چیزی به اسم خدا رو هم قبول نداره چه رسد به دین و پیامبر و … که بعضی وقتا سر همین فحش دادنا و انکارهای شدید با مادرم که سیده دعوامون میشه واسه همین خونه من نمیاد البته خب منم خوشم نمیاد تو خونهام جلوی دخترم نماز بخونه.»
«]نماز[ نمیخوندیم. فقط خم و راست میشدیم و میخندیدیم و وضو هم نداشتیم ولی همیشه بهترین امکانات مدرسه، اگه قرار بود برای یه عده خاص باشه، اونایی بود که همیشه توی نماز جماعت حضور داشتند.»
اینها برخی از پیامهای مخاطبان توانا است که از تجربه «نمازخواندن اجباری» خود در مدارس گفتهاند.
نماز اجباری در مدارس از نمادهای تحمیل یک باور مذهبی خاص از سوی جمهوری اسلامی بر شهروندان است. این وضعیت زمانی جلوه زشتتری پیدا میکند که به یاد بیاوریم روی دانشآموزانی اعمال میشود که از حداقلهای مقابله علیه این اجبار برخوردار نیستند.
کمتر کسی در ایران میتوان یافت که با تسلط جمهوری اسلامی به مدرسه رفته باشد و تجربه نماز اجباری را نداشته است. مسئلهای که برای بسیاری از دانشآموزان رقمزنندهی تجارب گوناگونی بوده است.
آموزشکده توانا با انتشار این پست اینستاگرامی اقدام به ایجاد گفتوگو در این زمینه و بهاشتراکگذاشتن تجربه خود درمیان مخاطبان کرده است که در ادامه برخی از این پیامها را میبینیم.
- من دهه شصتی از خانواده دیندار همیشه نمازم بهوقت بود. تو مدرسه هم با جون دل نماز میخوندم. ولی الان تبدیل شدیم به یه ضددین. همین بچههای نمازخون هم فردا بزرگ میشن و چشمشون باز میشه.
- یه نمونهش من، تا دوم دبستان نماز میخوندم و چادری بودم و با اون سن کمام درباره دین سرچ میکردم و حتی خوابای مذهبی میدیدم و از این بابت خوشحالم چون همین باعث شد که الآن به این نقطه برسم.
- خیلی بد من یه غیر مسلمان هستم ولی مجبورم میکردن نماز بخونم. هیچی هم بلد نبودم باید فقط خم راست می شدم.
- مسجد چندشآوره به خاطر بوی پا، کثیفی فرشهاش، همیشه بعد از مسجد لباسهام رو میشستم.
- خدايا من ستون دينت رو ويران كردم. البته ستونى كه با گوزيدن خراب بشه همون بهتر كه خراب بشه.
- یه جایی خونده بودم ما بچه شیعههایی بودیم که در شیعیترین حکومت تاریخ آتئیست شدیم … . لعنت به جمهوری اسلامی که همه چیز رو ازمون گرفت.
- به خاطر دارم که بدلیل کاهلیای که در نماز داشتیم (من و چند تا از هم کلاسیام) معاون مدرسه همه ما رو برد تو حیاط مدرسه که یادم هست یه روز سرد و برفی بود. گفت دستهاتون رو کنید تو برفها، و ما در اون لحظه و تو اون دنیای بچگیمون فک کردیم قرار هست برف بازی کنیم، ولی وقتی که دستهامون حسابی سرد شد گفت حالا دستهاتون رو بگیرید جلو… و هنوز یادمه که چطور با شیلنگ کف دستهای سردشدهمون میزد… از همون موقع تنفرم از نماز و آدمهای مذهبی ۱۰۰۰۰ برابر شد.
- آره، تازه یک بوفه گذاشته بودن توی سالن مدرسه، توش پر از وسایل بود. آخر سال برگههای]نماز[مونو جمع میکردیم، میشمردیم، میبردیم میدادیم به ناظم. آخرش یک لیوان استیل دربدار، یا شیرینیخوری، شکلاتخوری، حتی بستنیخوری میگرفتیم.
- موضوع انشأ: نماز خود را چگونه گذراندین؟ ما راستش را بخواهید تجربه خوبی داشتیم. مخصوصا وقتی که با همکلاسیها سر نماز حسابی میخندیدیم، آنقدر خندههای ما از ته دل بود که اشک از چشمهامون میومد. حتی بعدا فهمیدیم که خود خدا هم خیلی راضی بود. موکتهای نماز خانه بوی جوراب میداد ولی ایرادی نداشت؛ چون آقای آخوند میگفت که ثواب دارد. بعدها فهمیدیم هر چیزی رو که نمیتونستن درست انجام بدن، یه ثوابی در کار بوده، مثل تمیزکردن و شستن موکتها… .
- و خندهدارتر این که مدیر مدارس اقلیت هارو از مسلمونا میذاشتن و با توجه به این خرج مدرسه از انجمنها داده میشد طرف هیچ خاطرهای از دوران کارش در اون مدارس به یاد نمیآورد.
- از اول راهنمایی تا آخر پیش دانشگاهی این مسخرهبازی اجبار بود و منم همیشه بدون وضو بودم و تا جای ممکن اینور-اونور قایم میشدم تا نخونم و انتهای هر سال تعهد ازم میگرفتن که باید نماز بخونی. واقعا مزخرفترین اتفاق ممکن بود.
- یه بار دم در نمازخونه بوی پای یکی رفت تو حلقم، نتونستم تحمل کنم؛ تف کردم افتاد تو کفش معلم پرورشی!!!
- ما هر روز ميگفتيم: «خانم ما عذر شرعى داريم.»
- زمان ما بعد کنکور چیزی به اسم تأییدیه که خیلی هم مهم بود، برای رفتن به دانشگاه که اساس اونم حضور در نماز جماعت مدرسه، شرکت در نماز جمعه و عدم هرگونه فعالیت سیاسی افراد درجه یک و دو خانواده بود واسه همین خوندن نماز مهم نبود. اصل حضور در نمازخانه و خم و راستشدن بود.
- دوران دبیرستان ما رو به زور بیوضو میبردن صف نماز حتی نمیگذاشتن کفشامونو در بیاریم. با چوب ترکه و تکهشلنگ میزدنمون، میبردن نماز که فقط نشون بدن صف نماز جماعت پر از نمازخونه.
- من مدرسه شاهد امام خمینی بودم که اون زمان تا ساعت چهار بعد از ظهر کلاس داشتیم. سالن غذاخوری دقیقا پشت نمازخانه بود و باید اول میرفتیم نماز که از اونجا راهمون بدن بریم غذا بخوریم. جالبش اینجاس از بچهها چند نفر رو به عنوان انتظامات میذاشتن که هر کی نماز نخونده، راهش ندن تو غذاخوری.
- هر کی میگفت که پریودم، نمیتونم بخونم، با کتک و زور میگفتن اشکالی نداره که پریودی باید بخونی … . با بوی بد جوراب و کلمات ناقص صورتهای خشمگین گاهی با مسخرهبازی نمازهای اجباریشون رو میخوندیم.
- توی راهنمایی یه نماز خونه خیلی کوچیک داشتیم که موقع نماز ظهر ناظم مدرسه ترکه بهدست ما رو به زور به نمازخونه میفرستاد. گاهی میتونستیم در بریم و بهموقع برسیم سر کلاس درس و گاهی هم بعد از خوردن یکی دوتا ترکه تسلیم میشدیم و به زور میرفتیم نمازخونه که در این صورت هم از نعمت تنفس محروم میشدیم و هم از حق درسخوندن باز میموندویم… .
- هیچی همه اش پریود بودم.
- … البته ناگفته نماند که من خودم اهل نماز خواندن هستم اما فقط برای خودم و نه اینکه بخوام برای دیگران تکلیف کنم. نماز یک امر شخصی است نه ابزاری برای تبلیغ یک حکومت.
- البته من تو مدرسه نماز نمیخوندم چون به ملاها اعتقاد نداشتم که پشت سرشون نماز بخونم. زمان برگشتن به خونه با عجله تو خونه نمازمو می خوندم.
- برای نماز اجباری که همیشه میگفتیم «عذر شرعی داریم”! ولی برای آموزش وضو قشنگ یادمه توی روزهای سرد بعد از عید نوروز تبریز مجبور بودیم بریم دستشویی توی حیاط و در سرما وضو بگیریم تا معلم دینی مطمئن بشه بلدیم! و البته چون مجبور بودیم پشت کفشهای نوی عید رو تا کنیم، تا بتونیم وضو بگیریم، در عذاب بودم واقعا.
- والا زمان ما نمازخونه بود ولی اجبار نمیکردن به خوندن اما تشویق چرا.
- پریودبودن ولی به خاطر نمره پای کارنامه مجبور به وایسادن تو صفش بودیم. البته من دهه پنجاهی هستم اون موقعهها اجباری بود. حتی کیفهامونو می گشتن. جوراب پاریزین ممنوع بود. موها رو دماسبی بستن یا هر مدلی که قلمبه باشه زیر مقنعه، ممنوعه بود. شلوار پاچه کوتاه یا تنگ ممنوع بود. چه دوران بدی بود. رفتن به مدرسه عین رفتن به پارک، وحشتناک بود. باید خودمون خودمونو اول چک می کردیم.
- من یک بار ۷سالگی چون دستامو مثل سنیها گرفته بودم یک چک محکم از ناظم خوردم. بدون اینکه دلیلش رو بفهمم. بعد دیگه ۱۰ساگی شروع کردیم زنگ نماز از مدرسه فرار کردم بریم پشت مدرسه نون وپنیر بگیریم بخوریم تا زر-زر اذان و نماز تموم بشه بریم سرویس سوار شیم بریم خونه.
- یادمه دو دوستی رو (ا،پ و ا،ط) در حدود سالهای ۱۳۶۱ اعلام کردند که مسلمان نیستند و در هنگام نماز اجباری جماعت ظهر، در گوشه ای از حیاط مدرسه مینشستند و نظارهگر بقیه بچههای مدرسه که نماز میخواندند، شدند و بعد از چند روز به دفتر مدرسه احظار شدند و بعد از تنبیه بدنی (ترکه) مسلمان شدند و به صف نمازگزاران برگشتند. (راهنمائی رفاه در شهرکرد.)
- وضوی فیک میگرفتیم. نماز فیک میخوندیم. کلی میخندیدم سر نماز. وای چقدر میگوزیدیم. بعد به معلم پرورشی برای اینکه نمره منفی نده، شیرینی میدادیم. پنجرههای دفترش رو تمیز میکردیم و … بعدم که مدرسه تموم میشد، به ت.خ.ممون حسابش میکردیم.
- تو توالت قایم میشدیم وقت نماز.