معرفی کتاب، ۳- توپ مرواری اثر صادق هدایت

ترس و احساس تنهایی یک «دیگری»، یک «در وطنِ خود غریب»، طبیعتا به احساس نفرت و کینه‌توزی هم می‌رسد. هدایت وقتی خبردار شد که عده‌ای از ایرانیان نامدار پاریس را به اتهام قاچاق گرفته‌اند، به رفیقش می‌نویسد: «در این پیشامد، من کاملا بی‌طرفم اما هرچه ملت شیعه گندش را بیش‌تر بالا بیاورد، بهتر است. اقلا بگذارید ما را آن طوری که هستیم بشناسند. در مملکتی که آدم مثل یهودی سرگردان زندگی می‌کند، به چه چیزش ممکن است علاقه‌مند باشد!؟» درست در همین ایام است که فکر نوشتن توپ مرواری به ذهنش می‌رسد.

این داستان بلند یا شاید بهتر باشد بگوییم این هجویه‌ی تند و تیز، هیچ خط قرمزی را در حمله به اسلام و مسلمین و حتی ریشخند کردن آیات قرآن، در نظر نمی‌گیرد. این اثری نیست که مانند کتاب شیعی‌گری زنده‌‌یاد احمد کسروی، پروای نکته‌سنجی‌های تاریخی و ملاحظات روش‌شناختی را در انتقاد از شیعه داشته باشد. هدایت نه تنها به تعبیر خودش «مسلمان‌بازی» و خرافه‌گرایی ایرانیان را اینجا با بی‌رحمی تمام به سخره می‌گیرد، بلکه هیچ احترامی هم برای هیچ شاهی و حاکمی در دیروز و امروز کشور ملاحظه نمی‌کند. از نامه‌های او به شهیدنورایی می‌توان حدس زد که فکر نوشتن این اثر به منزله‌ی نوعی انتقام‌جویی یا ابراز تنفر، اول‌بار در بهمن‌ماه ۱۳۲۵ به ذهنش رسیده است. او خطاب به شهیدنورایی می‌نویسد: «اگر حوصله داشتم و رغبت می‌کردم که مزخرفی بنویسم آن وقت بهشان حالی می‌کردم و نسلشان را حسابی به گه می‌کشیدم.»

توپ مرواری، یک توپ قدیمی بزرگ و سنگین در میدان ارگ قدیم تهران بود. ظاهرا به مرور داستان‌های خرافی در موردش ساخته می‌شود و مردم برای گرفتن حاجت به این توپ متوسل می‌شوند. توپ مرواری احتمالا به این دلیل توپ مرواری نامیده شده، که چند رشته مروارید از دهانه‌ آن آویزان بوده است. هدایت در کتاب توپ مرواری یک داستان تخیلی در مورد گذشته‌ی این توپ می‌سازد تا با این شگرد، انتقام خود را بگیرد؛ انتقامی به تعبیر شهیدنورایی، از یک «دلسردی وحشتناک تاریخی» که با عزم هدایت به ترک ایران در اواخر دهه‌ی بیست، به آن دلزدگی جغرافیایی هم افزوده شده بود. هدایت در مورد انگیزه‌ خود از نوشتن اثری که بعدها توپ مرواری نامیده شد، در اردیبهشت ۱۳۲۶ به شهیدنورایی می‌گوید:

خیال دارم یک چیز وقیح مسخره درست بکنم که اخ و تف باشد به روی همه! شاید نتوانم چاپ بکنم. اهمیتی ندارد. ولیکن این آخرین حربه‌ من است تا اقلاً توی دلشان نگویند «فلانی خوب خر بود.»

خلق توپ مرواری در همین سال شروع می‌شود و این قدر از تعابیر زشت و کلمات مگو پر است که خود هدایت می‌گفت نمی‌شود برای تایپ‌‌اش از کمک یک خانم تایپیست کمک گرفت و باید خودش دست‌به‌کار شود.

به هر تقدیر، هدایت نهایتا موفق می‌شود برای همیشه ایران را ترک کند و به پاریس برسد. او زمانی به پاریس می‌رسد که یار دیرینه‌اش و همدم این دلخوری‌های ریشه‌دار از کوته‌نظری‌های فرهنگی جامعه و واپس‌گرایی سیاسی نخبگانش، شهیدنورایی، در بستر بیماری لاعلاجی افتاده بود. گفته می‌شود که نسخه‌ اولیه‌ی توپ مرواری را هدایت، به ابوالقاسم انجوی شیرازی داد که مدت کوتاهی به پاریس سفر کرده بود. انجوی که مدیر مسئول روزنامه‌ آتش‌بار بود، پس از برگشت به ایران، بخش‌هایی از این اثر را در روزنامه‌ خود منتشر کرد.

در اپیزود بیست‌و‌یکم از دیگری‌نامه با نام «آن دیگری لامذهب: صادق هدایت» که به زودی منتشر خواهد شد، روایتی از سال‌های آخر زندگی هدایت پیش از مهاجرتش از تهران خواهیم داشت. در این اپیزود، چگونگی خلق آخرین اثر هدایت به نام توپ مرواری شرح داده می‌شود. بریده‌ بالا برگرفته از متن اپیزود بیست و یکم است.