«… او مرا خوار کرده است؛ و جلوی سود نیممیلیونی مرا گرفته است؛ به زیاندیدگی من خندیده است و سود من را ریشخند نموده است؛ معاملات من را بههم زده و به دشمنان من یاری رسانده است!… و این همه برای چه؟ چون من یک یهودیام! چشمان یهودی دارم، دستان یهودی دارم، اعضا و جوارحم همه یهودیاند!… اما احساسات! عواطف! تألمات من چه؟… همان خوراک را میخورم، با همان سلاحها جراحت پیدا میکنم، در معرض همان امراض هستم و با همان ابزارها شفا مییابم و در زمستان و تابستان همان حرارت و برودت را تجربه میکنم که یک مسیحی!… اگر شما زخمی به ما بزنید، آیا خونریزی نخواهیم کرد!؟ اگر ما را قلقلک دهید، آیا نخواهیم خندید!؟ اگر ما را مسموم سازید، نخواهیم مرد!؟»
در مجموعهی پادکستهای پیش رو که آن را «دیگرینامه» مینامیم، راجع به «دیگری» حرف میزنیم… راجع به تمامی آنها که از ما نیستند و دقیقا به همین طریق، در شکل دادن به هویت خود ما نقش مهمی ایفاء میکنند… اگرچه بین ما و آن دیگریها رابطهی پیچیدهای از مهر و کین، خشم و همدلی، و زندگی و مرگ در جریان باشد.
در این مجموعه که امیدواریم بستری برای گسترش فرهنگ گفتوگو در مقولاتی باشد که سنتا در حیطه ادیان و سنتهای دینی بوده است، راهی بهتر ندیدیم که بر «دیگری» در فرهنگ دینی و به عبارت دیگر، بر دگرباشی دینی تمرکز کنیم. بر همین اساس، تمامی باورمندان به ادیان رسمی و غیررسمی و حتی خداناباوران و منتقدان دین هم در دایرهی مخاطبان ما در این مجموعه قرار میگیرند.
جهود آن در خانه از پس ببست
بیاورد خوان و به خوردن نشست
از آن پس به بهرام گفت کای سوار
چون این داستان بشنوی یاد دار
به گیتی هر آن کس که دارد، خورد
سوی مردم بینوا ننگرد
بدو گفت بهرام که این داستان
شنیدستم از گفتهی باستان
شنیدم به گفتار و دیدم کنون
که برخواندی از گفتهی رهنمون
این چند بیت از بخش تاریخی شاهنامه است… جایی که سراینده این اثر بزرگ، حکیم فردوسی، ماجراهای بهرام گور، پادشاه ساسانی، را بازگو میکند. در این بخش، ماجرای سقایی به نام لُنبک آبکش و براهام جهود تعریف میشود. لنبک که کارش سقاییست و بنابراین تنگدست است، فوقالعاده دست و دلبازی میکند و بیآنکه بداند میهمانش، بهرام گور، پادشاه کشور است، نهایت سخاوتمندی را در پذیرایی از او به خرج میدهد. در تقابل با این تصویر که از لنبک آبکش و مهربانیاش به دست داده میشود، بددلی، بدجنسی و خسیسی یک مرد یهودی، یا به اصطلاح «جهود» به نام بَراهام هم روایت میشود. پیشکاران بهرام به او گفته بودند که براهام مرد بدگهر و بددلیست. با این حال، بهرام که به کسوت یک سرباز ساده درآمده بود، با اصرار از براهام میخواهد که شبی در منزلش سپری کند. بعد از گفتوگوهای بسیار، براهام با شرط و شروطی میپذیرد و چنانکه شنیدید، شامی برای خود فراهم کرده و به مهمان تعارف نمیزند؛ حتی پند میدهد که زندگی همین است… «به گیتی هر آن کس که دارد خورد/ سوی مردم بینوا ننگرد»
می آورد چون خورده شد نان، جهود
از آن می، وُرا شادمانی فزود
خروشید که ای رنجدیده سوار
بر این داستانِ کهن، گوش دار
که هر کس که دارد، دلش روشن است
دِرَم پیش او، چون یکی جوشن است
کسی کو ندارد، بود خشک لب
چنان چون تویِ گُرْسِنِه نیمشب
شما میتوانید حدس بزنید که براهام جهود به عنوان شخصیت منفی این داستان، در آخر کار به دستور شاه متضرر و بدفرجام میشود. بهرام حکم میکند که ثروت فراوان این مرد یهودی به لنبک آبکش داده شود که آن «گفتهی باستان»، که دارندگی، برازندگیست، دیگر راست نباشد! شاه حکم میکند که دارندگی، برازندهی لبنک دست و دلباز است و نه براهام جهود که اموالش، به حکم شاه مصادره میشود!
یهودیان، به عنوان وارثان یکی از کهنترین سنتهای دینی، غالبا نقش منفی در داستانهای ادبی، اشعار و نمایشنامههای ملل کهن دارند. دشمنی با آنها البته بیشتر در جوامعی دیده میشود که سنت مسیحی یا اسلامی داشتهاند… یعنی سنتهایی که خود از دل سنت یهود بیرون آمدهاند… با این حال، داستان شاهنامه نشان میدهد که چهرهی «مرد یهود» به عنوان فردی بخیل، بد طینت و بد ذات، در فرهنگ ایران پیش از اسلام هم سوابقی داشته است.
واقعیت این است که وقتی باورمندان به یک سنت دینی در یک جامعه در اقلیت قرار میگیرند، به آن «دیگری» تبدیل میشوند که ممکن است تمامی کاسهکوزهها سر او شکسته شود. به آن میهمان ناخوانده، به آن فرد مشکوک، یا بز بلاگردانی که با بریدن سرش، میتوان بلا را دور کرد. اقلیت مسلمان در جوامع مسیحی، یا اقلیت مسیحی در جوامع مسلمان هم تجربههای مشابهی برای نقل کردن دارند. در عین حال، مثال بارز و نمونهوار آن «دیگری بزرگ»، یهودیاناند. نه فقط ادبیات شفاهی و مکتوب ملتهای مختلف، بلکه حوادث تاریخی و سیاسی تلخ هم به این واقعیت گواهی میدهند که کمتر اقلیتی به اندازهی اقلیت یهود در جوامع میزبان، مورد اذیت و آزار قرار گرفته است. اصطلاح مشهور «احساسات ضد سامی» یا anti-semitism که متاسفانه هنوز از اصطلاحات پرکاربرد علوم انسانیست، به همین احساسات ضد یهودی در فرهنگ معاصر سیاره اشاره میکند.
فروید:«ظاهرا چشمپوشی از ارضای تمایلات پرخاشگرانه برای انسانها آسان نیست. انسانها بدون تعرض به یکدیگر خشنود نیستند! مزیت یک جمع نسبتا کوچک فرهنگی که با دشمنی نسبت به کسانی که خارج از این جمع هستند، امکان بروز این انگیزهی تعرض را میدهد، نباید دستکم گرفته شود. همیشه میتوان عدهی کثیری را با عشق به هم پیوند داد؛ به شرط آنکه کسانی باقی بمانند که بتوان آنان را مورد پرخاشگری قرار داد. من زمانی به این پدیده پرداخته بودم که درست جوامعی که همسایه واز دیگر بابتها به یکدیگر نزدیکترند، با هم میستیزند و یکدیگر را مسخره میکنند. مثلاً اسپانیاییها و پرتغالیها، شمالیها و جنوبیها در آلمان، انگلیسیها و اسکاتلندیها… اسم آن را گذاشته بودم “خودشیفتگی تفاوتهای کوچک” که البته توضیح زیادی در مورد این پدیده نمیدهد. اما ارضای سهل و نسبتاً بیخطر میل به پرخاشگری را در آن مشاهده میکنیم که اتحاد اعضای جمع را آسانتر میکند. خلق یهود که در همه جا پراکنده است، توانسته است که از این راه خدمتی قابل تقدیر به جوامع میزبان خود کند. جای تاسف است که همهی کشتارهای یهودیان در قرون وسطی، به منظور صلحآمیزتر و امنتر کردن آن دوران برای همعصران مسیحی خلق یهود کافی نبود. پس از آنکه پولوس حواری، عشق میان همهی انسانها را اساس جامعهی مسیحی خود قرار داد، عدم مسامحه مسیحیت نسبت به کسانی که خارج از این دایره بودند، نتیجهای ناگزیر بود.» این بخشی از کتاب « تمدن و ملالتهای آن»، اثر زیگموند فروید و به ترجمه محمد مبشری است.
فروید که خود یهودیتبار بود در کتاب «تمدن و ملالتهای آن»، یا به عبارتی دیگر، «فرهنگ و ناخرسندیهای آن»، بیش از یک بار به موقعیت خاص یهودیان در جوامع میپردازد. مضمون اصلی این کتاب پاسخ به این پرسش است که چرا پیشرفتهای بشر در ابعاد مختلف، به رضایت خاطر عمیق و یا سعادت او منجر نشده و میل بشر به پرخاشگری و تعرض به دیگری را در او برطرف نکرده است. از منظر روانکاوی او چارهای نمیبیند که مسلم بداند میل به پرخاشگری در انسان میلی اصیل و طبیعیست و قابل حذف نیست. او میگوید که در عمل، هر جمعیت انسانی، هر واحد بزرگ یا حتی کوچکی، برای حفظ انسجام خود یک «دیگری» میتراشد و خود را در تقابل با آن معرفی میکند:
فروید: «بنابراین از این پس از این نقطهنظر حرکت میکنیم که تمایل به پرخاشگری یک محرک انگیزشی اصیل و مستقل انسان است. و به این مطلب بازمیگردیم که این بزرگترین مانع تمدن است… اکنون میخواهم اضافه کنم که فرهنگ فرایندیست در خدمت انگیزهی عشق که هدف آن جمع کردن افراد انسانی در خانواده، سپس قبیله، خلق، ملت و در واحد بزرگتر، کل جامعهی انسانیست. چرا باید چنین شود، نمیدانم. این کار انگیزش عشق است. این جمعیتهای انسانی باید از طریق لیبیدو به یکدیگر متصل شوند. ضرورت کار مشترک به تنهایی نمیتواند آنان را متشکل نگاه دارد. اما انگیزش پرخاشگری طبیعی انسان، یعنی دشمنی یکی با همه، و همه با یکی، با این برنامهی تمدن در تضاد است. این انگیزش پرخاشگری، زادهی انگیزش مرگ و نمایندهی اصلی آن است که در کنار انگیزش عشق میکوشد که تسلط بر جهان را با آن تقسیم کند.»
آن طور که فروید، و بسیاری از پژوهشگران روند «دیگریسازی» در حیات اجتماعی انسان، را دیدهاند و تفسیر کردهاند، این «دیگریسازی» که میتواند در حد «دشمنتراشی» پیش رود، صرفاً کار جمعیتهای دینی نیست. واحدهای سیاسی هم حتی اگر ایدئولوژیهای غیر دینی داشته باشند، اغلب به همین مسیر گام میگذارند. فروید ادامه میدهد:
فروید: «این اتفاقی غیرقابل فهم نیست که رویای ژرمنی تسلط بر جهان، برای تکمیل کردن خود به یهودستیزی نیاز داشت. همچنین میتوان فهمید که چرا در فرهنگ کمونیستی جدیدی که در روسیه بنا میشود، تعقیب بورژواها از نظر روانی پشتیبانی میشود. آدمی با نگرانی از خود میپرسد که وقتی بورژوازی ریشهکن شد، شوراها به چه کاری دست خواهند زد!؟»
یکی دیگر از مشهورترین آثار ادبی که یک یهودی ثروتمند را به صورت کاراکتری منفی معرفی میکند، نمایشنامه «تاجر ونیزی» اثر ویلیام شکسپیر است. شکسپیر اینجا هم مانند اغلب نمایشنامههای خود روابط پیچیدهی انسانی را تصویر میکند و به همین علت، به سادگی نمیتوان قضاوت کرد که آیا محتوای اثر او، یهودستیزانه است یا نه. این مناقشه تا امروز ادامه دارد. اما چیزهایی واضح و مسلم است: شیلاک Shylock یک یهودی رباخوار است. او با سود نامتعارف، به آدمهای گرفتاری مانند آنتونیو پول قرض میدهد. او ضمناً مترصد فرصت است تا انتقام بگیرد.
شیلاک به عنوان ضمانت بازگشت پولش از آنتونیو، تکهای از گوشت بدنش را مطالبه میکند! آنتونیو اگر نتواند دین خود را ادا کند، باید تکهای از گوشت بدنش را بریده و به شیلاک بدهد. شیلاک در توجیه شرط غیرانسانی خود به صدماتی اشاره میکند که از ناحیهی آنتونیوی مسیحی خورده است. صدمات، توهینها و تحقیرهایی که او متحمل شده صرفاً به این علت که یهودی بوده است. شیلاک میپرسد که آیا ما یهودیها جان نداریم، اگر به ما زخم بزنید، خونریزی نخواهیم کرد؟! اگر قلقلک بدهید، نخواهیم خندید؟ اگر ما را مسموم سازید، نخواهیم مرد؟ و اگر به ما ظلم کنید، ما نباید انتقام بگیریم!؟ من تنها شرارتی را اجرا خواهم کرد که از شما آموختم…
وقتی به بازنمایی منفی یهودیان در کار نمایشنامهنویسان مشهور انگلیسی مانند ویلیام شکسپیر و کریستوفر مارلو نظر میکنیم، آنچه جالب است این است که در بریتانیای دوران این نمایشنامهنویسان، اساسا هیچ یهودیای وجود نداشته است! شکسپیر کاراکتر «شیلاک» در تاجر ونیزی، و مارلو کاراکتر «باراباس» در جهود مالت، را نمیتوانستهاند از روی نمونههای واقعی ساخته باشند! چون از زمان ادوارد اول، پادشاه بریتانیا، یعنی از اواخر قرن سیزدهم میلادی، «فرمان اخراج» یهودیان از سرزمینهای بریتانیایی صادر و اجرا شده بود. شکسپیر و مارلو در قرن شانزدهم میلادی زندگی میکردند؛ یعنی حدوداً سه قرن پس از آنکه آخرین یهودیان بریتانیا را ترک کرده بودند. در ونیز هم که محل وقوع حوادث مربوط به نمایشنامهی شکسپیر است، یهودیان در قرن شانزدهم مجبور بودهاند که کلاه قرمزی به سر داشته باشند تا از دیگران متمایز شوند. چیزی شبیه به «زنار» در کشورهای اسلامی که مسیحیان مجبور بودهاند به کمر خود ببندند.
آنچه مسلم است اینکه این نویسندگان تحت تأثیر سنتی قرار داشتهاند که مطابق با آن یک یهودی چنین بازنمایی میشد. از آنجا که از طرفی، رباخواری در کشورهای مسیحی و مسلمان ممنوع بوده است، و از طرف دیگر یهودیان در فعالیتهای اقتصادی با محدودیتهای فراوان مواجه بودهاند، تصور عمومی این بوده که یک یهودی با انباشت ثروت و رباخواری میتوانسته به حیات خود ادامه دهد. ادبیات بسیاری از ملل، به همین علت، کلیشهی «یهودی طماع و نزولخوار» را بازتولید میکرده است.
فروید در بخش دیگری از «تمدن و ملالتهای آن» میگوید: «به یاد میآورم هنگامی که در متون روانکاوی ایدهی «انگیزش تخریب» برای نخستین بار ابراز شد در برابر آن مقاومت میکردم و به خاطر دارم که مدتی زیاد گذشت تا پذیرای آن شدم. اگر دیگران نیز چنین مقاومتی نشان میدادند یا میدهند کمتر تعجبآور است. زیرا کودکان دوست ندارند بشنوند که کسی از گرایش ذاتی انسان به «پلیدی» و «پرخاشگری» و به این ترتیب از بدجنسی صحبت کند. خداوند آنان را از نظر کمال مانند خویش آفریده است. آدمی نمیخواهد او را متوجه این مطلب کنند که وفق دادن وجود انکارناپذیر پلیدی، با رحمانی بودن خداوند، چقدر دشوار است. بهترین راه برای معذور داشتن خداوند، شیطان است که در این میان از نظر اقتصاد روانی، همان نقش آرامکنندهی وجدان را ایفاء میکند که یهودیان در جهان ایدئال آریاییها.»روند دیگریسازی یا ترجیحا «دشمنسازی» برای قوامبخشیدن به هویت گروهی که در آن عضویم، مطمئنا فقط گریبان یهودیان را در تاریخ نگرفته است.
در قسمتهای بعدی این برنامه، بر آنیم که موانع ساختاری تحقق گفتوگو میان ادیان را بیشتر وارسی کنیم. در این راستا، به مضمون «دیگریسازی» قطعا بازخواهیم گشت.