دیگری‌نامه، اپیزود نوزدهم: ناب‌گرایان

  • ببخشید این آقا. این آقای روحانی را ندیدید؟
  • کدام آقا؟
  • همین الان همین الان پیش ما بود. در مسجد موعظه کرد.
  • آقا شما روحانی ندیدید اینجا؟ همین الان از مسجد آباده خارج شد. 
  • عجب! آب شد رفت تو زمین.
  • آقا بود. خود آقا بود.
  • یعنی آقا امام زمان بود؟ 
  • الله اکبر ولی‌عصر بود. الله اکبر.
  • الله اکبر آقا امام زمان اینجا بودند.

همراهان پادکست دیگری‌نامه

با نوزدهمین اپیزود با نام «ناب‌گرایان» در خدمت شما هستیم. آنچه شنیدید از خاطرات ابوالفضل برقعی با نام سوانح ایام بود. برقعی در این کتاب در فصل کوتاهی با نام «حکایتی از آباده» می‌گوید که در سفر به شیراز، اتوبوس در آباده نگه داشت تا مردم خستگی درکنند و چیزی بخورند. برقعی به مسجد آباده می‌رود تا نماز بخواند. بعد نماز، جمعیتی منتظر بود که واعظی از اقلید بیاید و نیامده بود. به جای او برقعی به منبر می‌رود و کوتاه سخنانی در مورد توحید می‌گوید. اما با عجله از منبر پایین می‌آید تا خود را به اتوبوس برساند. او سوار اتوبوس می‌شود تا جانماند. اما مردمی که سخنان او را شنیده بودند و نمی‌دانستند که برقعی مسافر است، به دنبال او می‌آیند تا برای جلسات دیگر او را دعوت کنند اما هر چه می‌گردند، این روحانی ناشناس را پیدا نمی‌کنند. بین مردم آباده شایع می‌شود که فردی که موعظه کرد و ناگهان غیب شد، باید خود امام زمان باشد. برقعی می‌گوید که وقتی به شیراز رسیده، در نشریات دیده است که مردم آباده می‌گویند در فلان شب، امام زمان در مسجد آباده به منبر رفته و دوباره ناپدید شده است. اما مردم آباده نمی‌دانستند که این روحانی، اساسا باورهای آخرزمانی ندارد و چنین باورهایی را غیراسلامی می‌شمارد. ابوالفضل برقعی که در خانواده‌ای شیعه متولد شده بود، به مرور عقاید سنتی شیعی را کنار گذاشت و مدعی شد که امام یازدهم شیعیان، حسن عسگری، اساسا فرزندی نداشته است. او تمامی عمر خود را صرف مبارزه با عقایدی کرد که به زعم او، سنخیتی با اسلام و قرآن نداشت. در این اپیزود با نام «ناب‌گرایان» شما داستان ابوالفضل برقعی را خواهید شنید که برای زدودن چهره‌ سنت اسلامی از مفاهیم و باورهای دخیل، یعنی برای پاک و پیراسته کردن آن، برای ناب کردن آن، از هیچ کوششی فروگذار نکرد و در این راه رنج بسیار به جان خرید. 

تمامی ایرانیانی که بعد از انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ متولد شده‌اند و حتی آن‌ها که یک یا دو دهه قبل این تاریخ متولد شده‌اند، تعبیر «اسلام ناب محمدی» را تعبیری آشنا می‌یابند؛ شعار بازگشت به اسلام ناب محمدی که شعار روح‌الله خمینی و اغلب طیف‌های اسلام‌گرای همسو با او بود، ترجیع‌بند اصلی تبلیغات حکومت جمهوری اسلامی بوده و با این شعار سیاست‌های چهاردهه‌ اخیر خود را توجیه کرده است. آن‌ها که از تمامیت‌‌خواهی، انحصارطلبی و سیاست حذف و به‌ویژه سیاست حذف مبتنی بر هویت‌گرایی رژیم جمهوری اسلامی به ستوه آمده‌اند، لابد دل پری از «ناب‌گرایی اسلامی» دارند. ناب‌گرایی یا purism که از آن به بنیاد‌گرایی هم یاد می‌شود، سیاست خالص‌سازی یک سنت دینی  از عناصر بیگانه است. ناب‌گرایان استدلال می‌کنند که بسیاری از مضامین و مفاهیم وارد سنت دینی‌شان شده، بی‌آنکه با مبانی سنت دینی و به‌ویژه اصول مندرج در کتاب مقدس، سازگاری داشته باشد. ناب‌گرایان چه مسلمان چه مسیحی، چه یهودی و چه هندو و چه زرتشتی، با تلاش برای پیراسته کردن سنت  دینی خود، عملا به دسته‌بندی شهروندان هم مبادرت می‌کنند و حسب اینکه یک شهروند، تا چه حد پایبند به سنت دینی ناب باشد یا نباشد، جایگاه او در مناسبات قدرت تغییر می‌کند. طبیعی‌ست که نسخه‌ ناب یا خالص آن سنت دینی را هم خودشان تعریف می‌کنند. شما می‌توانید حدس بزنید که سنت‌های دینی که در درازای تاریخ، پذیرای عناصر و درونمایه‌های متعددی از سنت‌های دیگر می‌شود، عملا حالت اختلاطی یا آمیزشی دارد و جدا کردن آنچه سنت اصیل نامیده می‌شود، از عناصر غیراصیل، هر چه باشد، کاری پژوهشگرانه است و مانند هر کار پژوهشگرانه‌ دیگری، محل اختلاف و مناقشه میان اهل علم قرار می‌گیرد. 

در اپیزودهای قبل، به‌ویژه دو اپیزود اخیر، یعنی «الگوهای تکراری؛ چهره‌های نو» و همین‌طور، «پرومته در زنجیر»، تلاش کردیم با اشاره به سنت‌های زرتشتی و مسیحی و اسلامی، شمه‌ای از ماهیت اختلاطی سنت‌های بزرگ دینی را پیش چشم شما بیاوریم. خلاصه‌ مطلب این بود که مسیحیت آمیزه‌ای از سنت‌های هلنی و عبرانی یا یهودی‌ست؛ کما اینکه آنچه سنت اسلامی نامیده می‌شود، قویا تغذیه‌کرده از سنت ایرانی‌ست؛ و این نه فقط در مورد معارف و بینش‌های دینی صادق است، بلکه هنرهایی مانند معماری یا حتی شعر کلاسیک، در عصر موسوم به اسلامی هم، این واقعیت را به وضوح منعکس می‌کند. 

در اپیزود حاضر، مایلیم به گرایش به ناب‌سازی یا پالوده‌سازی سنت‌های دینی اشاره کنیم و تبعات آن را در سیاست هویتی بسنجیم. آنچه شما را در این اپیزود متعجب خواهد کرد این است که نسخه‌ای که روح‌الله خمینی و هوادارانش، تحت‌عنوان اسلام ناب مدنظر داشتند، نه فقط مورد قبول علمای سنت عامه، یعنی علمای اهل تسنن، نیست، بلکه حتی نزد برخی علمای شیعی، یا دقیق‌تر بگوییم، علمایی که در سنت شیعه متولد شده و پرورش یافته‌اند هم کاملا غیرخالص، و خود نمونه‌ای از اختلاط بوده است. داستان ابوالفضل برقعی که خود در خانواده‌ای شیعه متولد شد و تا سال‌ها رساله در تایید عقاید شیعه می‌نوشت، از این حیث خیلی جالب و آموزنده است. برقعی که بیش از هشتادسال عمر کرد و خود تاریخ زنده‌ شفاهی بود، عصر خمینی و حکومتش را هم تجربه کرد و از کسانی بود که با قید «مذهب شیعه» در قانون اساسی جمهوری اسلامی مخالفت کرد و نامه‌ای اعتراضی به خمینی نوشت تا بگوید اسلام، یک دین است و مذاهب مختلف از جمله بخصوص مذهب شیعه، چیزی اضافه بر اسلام و زائد بر آن است که حتی از آن بوی شرک به مشام می‌رسد. 

اما ابوالفضل برقعی که بود؟

ابوالفضل برقعی متولد ۱۲۸۷ خورشیدی در شهر قم بود. نام کامل او ابوالفضل ابن‌الرضا برقعی قمی‌ست. در خانواده‌ای فقیر متولد شد و سال فوت او ۱۳۷۰ و یا به روایت خانواده‌اش ۱۳۷۲ است. بنابراین ۸۳ یا ۸۵ سال عمر کرده باشد. دیدگاه او از منظر فقیهان و عالمان شیعه، چیزی جز تجدیدنظرطلبی در چهارچوب‌های اصلی شیعه نیست. به‌همین‌علت کسانی معتقدند که ابوالفضل برقعی در واقع یک روحانی شیعه بوده که به مرور از شیعی‌گری دست کشیده است. او خود در سوانح ایام در فصلی به نام «کشف حقیقت و برخی سفرهای تبلیغی» می‌نویسد: «تدریجا برایم ثابت شد که من و روحانیت ما غرق در خرافاتیم و از کتاب خدا بی‌خبر بوده و افکارمان موافق قرآن نیست؛ و به برکت تدبیر در کتاب خدا به تدریج بیدار شدم و فهمیدم روحانیت و ملت ما دین اسلام را عوض کرده‌اند. و به نام مذاهب، اسلام اصیل را کنار گذاشته‌اند.» مقصود برقعی از مذاهب، نه تنها مذهب شیعه، بلکه صوفیه و عرفا، و حتی شعرای سنت شعر کلاسیک هم بوده است. او می‌گوید که بعد از انتقاداتش از صوفیه، در کتاب التفتیش و همین‌طور حقیقه‌العرفان، مکررا توسط مرشدان و صوفیه‌ تندرو به قتل تهدید شده است. برقعی همچنین کتابی به نام گفتگویی با حافظ یا همان حافظ‌شکن دارد که در آن غزلیات مشهور حافظ را با جایگزین کردن تعابیر دینی و اخلاقی به جای اشارات شاعرانه و تغزلی، بازسرایی کرده است. 

کتاب مشهور او به اسم تضاد مفاتیح‌الجنان با قرآن به اسم مفاتیج‌الجنان و قرآن منتشر شد و ناشر در مورد این تغییر عنوان می‌گوید که مخاطب دلایلش را حتما درک می‌کند. واقعیت است که عنوان اصلی کتاب، کاشف از مضامین آن است که اجازه‌ انتشار بدون دردسر و بدون سانسور را از آن سلب کرده بوده است: ابوالفضل برقعی کلیه‌ روایاتی را که مدعی نوعی تأثیر جادویی برای ادعیه هستند رد می‌کند. به‌عنوان‌نمونه، در مورد دعای جوشن‌کبیر که روایت شده به جای جوشن واقعی در جنگ‌ها به کمک پیامبر می‌آمده و او و امت‌اش را از شمشیر دشمنان محفوظ می‌داشته، ملاحظات بی‌پروایی را در همین کتاب مطرح می‌کند: اولا این دعا سندیت ندارد و منابعی که آن را روایت کرده‌اند، بدون سند چنین کرده‌اند. ثانیا پیامبر در جنگ‌ها با جوشن شرکت می‌نموده و بعضی یارانش در جنگ‌ها شهید شده‌اند. برقعی دیدگاه منطقی و معقولی دارد: جوشن‌کبیر نمی‌توانسته اثری را که برای آن ذکر کرده‌اند، داشته باشد. او در مورد دعاهای دیگر در مجموعه‌ مفاتیح‌الجنان و همین‌طور در مورد نوشته‌هایی که برای آن‌ها اثر جادویی قائل‌اند و در فرهنگ شیعه به آن «حرز» می‌گویند، همین باور را دارد.   

ابوالفضل برقعی در کتابی مستقل به نام بررسی علمی در احادیث مهدی، به احادیثی می‌پردازد که در آن از فرزند امام حسن عسگری، یعنی مهدی موعود سخن رفته است. برقعی معتقد است که این احادیث به لحاظ علمی قابل اتکا نیست. او که احادیث و روایات را با دقتی ویژه می‌کاوید، خود در تعیین صحت و سقم آن‌ها صاحب‌نظر شده بود و گفتنی‌ست که سنت زیارت قبور را هم مانند حیدرعلی قلمداران، دیگر نویسنده‌ ناب‌گرای سنت اسلامی، رد می‌کرد. برقعی در سوانح ایام می‌نویسد که در «خرافات وفور در زیارت قبور»، از کتاب‌های تألیفی خود، به استقبال کتاب راه نجات از شر غلات به تألیف حیدرعلمی قلمداران رفته است: 

پس از مطالعه‌ کتاب زیارت که بخشی از کتاب گرانقدر و روشنگر محقق فاضل جناب استاد حیدرعلی قلمداران موسوم به راه نجات از شر غلات است، تشویق شدم که در تأیید تحقیقات این عالم جلیل‌القدر، اینجانب نیز تحقیقا خود را در موضوع «زیارت و زیارت‌نامه» به طبع برسانم؛ این کتاب در اوائل انقلاب به طبع رسید. 

آن عده از شنوندگان که دیگری‌نامه را از قدیم گوش داده‌اند، به‌خاطرمی‌آورند که در اپیزود هشتم، حیدرعلی قلمداران را معرفی کرده و قسمت‌هایی از کتاب راه نجات از شر غلات او را بازخوانی کردیم. این اپیزود با نقل ماجرای ترور نافرجام حیدرعلی قلمداران در منزل شخصی‌اش شروع می‌شود که در تابستان سال ۱۳۵۸، یعنی پس از پیروزی انقلاب اسلامی رخ داد. می‌توانید حدس بزنید که ابوالفضل برقعی هم پس از انقلاب اسلامی از شرارت متعصبین و دکان‌داران مذهب، آسوده نبود. او خود می‌گوید که در ابتدای انقلاب اسلامی، کسانی او را به پیش آیت‌الله ربانی می‌برند تا با او مناظره کند. برقعی می‌گوید در بدو ورود به مجلسی که در راس آن ربانی نشسته بود، دانستم که این مجلس ماهیت علمی ندارد و عده‌ای می‌خواهند چیزی از دهان من بیرون بکشند و مزاحمت درست کنند. او با احتیاط پاسخ می‌‌دهد و از جمله در برابر این پرسش ربانی که فرق مذهب و دین چیست، می‌گوید: 

گفتم: دین و مذهب بیست و پنج فرق با هم دارند. اول اینکه «الدین من‌الله و المذهب من‌الناس» دین را خدا آورده، ولی مذهب را مردم ساخته‌اند. مذهب حنفی، مذهب جعفری، مذهب شافعی، مذهب صوفی و مذهب شیخی، همه‌ اینها را مردم ساخته‌اند. در کتاب خدا، این مذهب‌ها نیست. و در قسمت دیگری از بحث گفتم: شما می‌گویید مذهب، راه و روش رسیدن به اسلام است. آیا راه و روش رسیدن به اسلام را خدا منحصر کرده به مذاهب موجود یا شما منحصر کرده‌اید؟ ابوحنیفه فهمیده «اقیموا الصلاه» یعنی نماز بخوانید؛ بنده هم می‌فهمم که «اقیموا الصلاه» یعنی نماز بخوانید. پس انحصار کردن به ابوحنیفه برای چه؟ و به نام مذهب ایجاد تفرقه کردن، برای چه؟ حنفیین، شافعیین، مالکیین، اگر همه مسلمانند، پس همه اسمشان را بگذارند مسلمان. این اسلام نامی‌ست که خداوند بر شما گذاشته؛ «هو سماكم المسلمين». شما همین نام مسلمین را بگیرید و تحت همین نام وحدت پیدا کنید؛ نه به نام‌های متعدد… در قسمت دیگری از سخنم گفتم ما می‌گوییم راه و روش اهل بیت، هم اصولش و هم فروعش این که شما می‌گویید نیست. شما دروغ می‌گویید. اینها مذاهب اهل بیت نبوده است. و چون ربانی پرسید از کجا سنت رسول‌الله را می‌فهمی؟ گفتم از کل روایات می‌فهمم نه از یک راوی مخصوص. کتاب‌الله هست، و اما سنت رسول را ما به یک مذهب خاص پایبندی نداریم؛ از کل روات می‌فهمیم. اما از آنجا که مخاطبان با بغض در برابرم نشسته بودند هیچ‌یک از این سخنان آنان را وادار نکرد که به بحث خود صورت استدلالی بدهند و از من دلیل بخواهند و در اثبات بطلان سخنانم دلیلی بیاورند و بحث بی‌نتیجه خاتمه یافت. 

برقعی می‌گوید که دو روز بعد جوانی که مباحث آن روز را ضبط کرده بود به منزل من آمد و دوباره سوالاتی پرسید و ضبط کرد. برقعی تاکید کرد که آخوندهای شیعه اشتباه می‌کنند که می‌گویند محتوای مذهب و محتوای دین یکی‌ست. چطور ممکن است اصول دین سه تا باشد، اما اصول مذهب پنج تا؟ او می‌پرسد «دو تا اضافه شده برای چی؟» اما همان‌طور که پیش‌بینی کرده بود این مباحث نه تنها برای پرسندگان فکربرانگیز نبود، بلکه در حقیقت پرونده‌سازی بود. او فردای همان روز که جوان از قرار، پرسنده و جویای علم، تفاوت مذهب و دین را پرسید و در نوار کاست ضبط کرد، با هجوم پاسداران به منزل شخصی‌اش، بازداشت شد و مجموعا چهارده‌‌ماه را در زندان سپری کرد که شش ماه آن در سلول انفرادی گذشت. ایام ریاست‌جمهوری بنی‌صدر بود. می‌توانیم حدس بزنیم که تحمل سلول انفرادی و زندان برای یک پیرمرد که در هفتادوچندسالگی عمر خود بوده، تا چه حد دشوار بوده است. او خود در سوانح ایام دردمندانه می‌نویسد: 

خواننده توجه کند که اینان چنان‌که قبلا نیز گفته‌ام، به چیزی ایمان ندارند و حتی به تشیع که شب و روز سنگ آن را به سینه می‌زنند نیز ایمان واقعی ندارند؛ زیر نه تنها در اسلام بلکه در بسیاری از ممالک لائیک نیز یک پیرمرد را به جرم یک مناظره که به دعوت خودشان انجام شده، زندانی نمی‌کنند. ولی در حکومت ملاها، بدون هیچ جرمی مرا دستگیر و محبوس کردند در حالی که بنا به فقه شیعه نیز جایز نیست کسی را بی‌دلیل و بدون تفهیم اتهام و بی‌آنکه به او فرصت دفاع از خود بدهند، زندانی کنند. از این رو امیدوارم خواننده محترم، اعمال ملاها را به هیچ‌وجه به حساب اسلام نگذارد؛ زیر اسلام بیش از هر کس توسط ملاها مورد ظلم قرار گرفته است. 

ابوالفضل برقعی پس از آنکه از زندان چهارده‌ماهه آزاد شد، تألیفات خود را از سر گرفت. او خود می‌گوید که می‌دانستم که من را راحت نخواهند گذاشت؛ به همین علت علیرغم ضعف بنیه و پیری و بیماری، مجدد شروع کردم. کتاب‌های بررسی علمی احادیث مهدی، تضاد مفاتیح‌الجنان با قرآن، و کتاب تضاد مذهب جعفری با اسلام و قرآن را در همین ایام نوشت. او در سوانح ایام در مورد قضیه‌ سوءقصد به خود، می‌نویسد:  

سال ۱۳۶۵ شمسی و سال هشتم استقرار حکومت ملاها بود که مانند سال‌های قبل از آن مردم را به زور و تزویر به جبهه‌ جنگ می‌بردند و در تبلیغات، مرتب تبلیغ می‌کردند که مردم شهیدپرور خودشان برای جهاد اسلامی حاضر شده، و به استقبال مرگ می‌روند و کسی هم جرات ندارد بگوید چنین نیست. باید گفت ایران شده یک جهنم سوزان از فقر و قحطی و گرانی و ظلم و ستم. در این ایام کتابی نوشتم به نام بررسی علمی در احادیث مهدی و در آن از آیات قرآن و عقل استدلال کردم بر اینکه امامت به معنای راهنمایی و یا به معنای زمامداری، انحصار به یک نفر یا چند نفر که صاحبان هر مذهب به آن عده منحصر می‌کنند، صحیح نیست. بلکه همان‌طور که ائمه‌ کفر انحصاری نیست، ائمه‌ ایمان نیز انحصاری نیست و اخبار و احادیثی که امثال علامه مجلسی و یا شیخ صدوق و یا کلینی در کتب خود آورده و ائمه را به دوازده تن منحصر نموده‌اند و نیز اخباری که راجع به پسر امام حسن عسگری آورده‌اند، همگی را مورد بررسی قرار داده و ثابت کردم که آن اخبار، تماما مجعول و ضدونقیض و غیر صحیح است. نسخه‌ای از این کتاب به دست ملاهایی افتاد که مصدر امور در جمهوری به اصطلاح اسلامی هستند. به  جای آنکه از این خدمت تقدیر کنند و یا اگر جایی خطا گفته‌ام جواب دهند و اشتباهم را با ذکر دلیل اثبات کنند، فتوای قتل مرا صادر کردند. 

سالخورده: بله؟ الان می‌آیم. 

  «کار تمام شد» 

بیست و نهم خرداد ماه سال ۱۳۶۵ بود. ساعت ۸ یا ۹ شب؛ تهران. برقعی تازه از زندان آزاد شده بود و کار تألیف و ترجمه و تصحیح برخی آثار قبلی خود را دوباره شروع کرده بود. او می‌گوید که در این تاریخ، قبل غروب، سه نفر آمدند تا از من مسئله بپرسند. اما در واقع آمده بودند راه ورود و خروج را یاد بگیرند و من از نیت واقعی آن‌ها مطلع نشدم. سپس:

همان شب که شب پنجشنبه، بیست و نهم خرداد ۶۵ بود ساعت ۸ یا ۹ شب به منزل ما می‌آیند و در می‌زنند. میهمانی داشتم به نام آقای سالخورده؛ او در را باز می‌کند اما به محض اینکه در باز می‌شود فوری او را می‌گیرند و دو نفر مسلح با موتور او را سوار کرده و همراه می‌برند. چنان‌که از آقای سالخورده شنیدم با موتور هوندای چهار سیلندر و گویا این موتورها فقط در انحصار مامورین دولت است. و فرد دیگر وارد منزل می‌شود و درحالی‌که این جانب مشغول نماز عشاء و در رکعت دوم بودم، می‌آید و با هفت‌تیر، بناگوش مرا هدف قرار می‌دهد و می‌گریزد. اینجانب از آمدن او مطلع نشدم ولی ناگهان احساس کردم سرم آتش گرفت؛ گویی بمبی در سرم منفجر شد. چون خون از بناگوشم روان شد و سجاده من خونی شد، نماز را شکستم و خود را به دستشویی منزل رساندم و شنیدم که کسی می‌گوید: کار تمام شد.  

برقعی در ادامه‌ شرح این واقعه از بستری شدن در بیمارستان می‌گوید و اینکه چطور تدارک‌کنندگان این ترور، حتی در بیمارستان، بر سر بالین او هم حاضر می‌شوند و تلویحا نقش خود را در این جنایت تایید می‌کنند. او می‌گوید که نامه‌نگاری‌ها به مقامات در توضیح این جنایت، همه بی‌پاسخ ماند و هیچ‌گاه کسی به این موضوع رسیدگی نکرد. 

با نگاه به کارنامه‌ برقعی می‌توان او را بنیادگرا خواند. این لفظ به کسانی اطلاق می‌شود که داخل یک سنت دینی، خواهان بازگشت به بنیادها یا مبانی صدر سنت دینی هستند. اما بنیادگرایی برقعی، برخلاف تداعیات منفی این اصطلاح در فرهنگ متأخر سیاره، بیشتر متوجه پالایش اسلام از جریان‌هایی بود که خود سنت اسلامی آن‌ها را غالی یعنی اهل مبالغه می‌نامید.

در گذشته به نقل از حیدرعلی قلمداران گفتیم که چگونه در تاریخ دو یا سه سده‌ اول اسلامی، احزاب غیرعلنی که هدفشان مبارزه‌ سیاسی با خلیفه‌ مستقر در بغداد بود، بدعت‌هایی را وارد سنت اسلامی کردند. به‌عنوان یادآوری، آیین زیارت مقبره‌ یک امام‌زاده، یا یک مبارز مسلح یا به اصطلاح امروزی چریک، شیوه‌ای بود برای جمع شدن اعضای یک جنبش سیاسی، و تدارک یک نمایش، یا تظاهرات سیاسی برای قدرت‌نمایی. همان‌طور که خود مفهوم امام، در معنای یک رهبر کاریزماتیک، یا رهبری که نوعی فره ایزدی دارد که از ناحیه‌ خداوند به او اعطا شده و قرار است رسالتی را در آخرزمان به پایان برساند و یا به تکمیل آن کمک کند، فقط به‌عنوان یک تفسیر بعدی یا ثانویه، قابل انتساب به اسلام است.

در اپیزود پانزدهم دیگری‌نامه، با نام «آنان که نمی‌میرند»، عمدتا با استناد به مقاله‌ «کیش مزدکی» احسان یارشاطر گفتیم که این اصطلاح امام یا مترادف‌های آن، پیش از جریان‌های شیعه از جمله شیعه‌ دوازده‌امامی، نزد مزدکی‌ها کاربرد داشت و مثلا ابومسلم خراسانی، پیشوای فرهمند دینی، یا امام تلقی می‌شد که اعتقاد بر این بود که کیفیت الهی وجود او، به یاران و فرزندانش پس از خود او منتقل خواهد شد. 

در حقیقت، اگر تاریخی نگاه کنیم، دشوار است پیدا کردن یک سنت دینی که به هیچ‌وجه از درونمایه‌ها و الگوهای روایی سنت‌های دیگر اقتباس نکرده باشد و بنابراین اختلاطی نباشد. کما اینکه مسیحیت امروز، آمیزه‌ای از فرهنگ هلنی یا فرهنگ یونان باستان، و فرهنگ عبرانیان یا یهودیان باستان است. اما آن‌ها که خواهان رجوع دوباره به صدر سنت دینی‌اند، با اتکا به یک یا چند متن مقدس اصلی، تلاش می‌کنند که یک سنت را از محتواهای خارجی که به آن وارد شده، بپالایند. تا آنجا که برقعی مربوط است، استدلال عقلانی، آن هم به شیوه‌ ارجاع به عقل سلیم، به کمک می‌آید تا آنجا که ناسره است از سره جدا گردد. همان‌طور که اشاره شد، به‌عنوان نمونه، او برای رد خاصیت جادویی که به دعای جوشن‌کبیر نسبت داده می‌شود، به سادگی می‌گوید که پیامبر و یارانش در جنگ‌ها، جوشن می‌پوشیدند و علیرغم این، زخمی و کشته هم می‌شدند. برقعی را از حیث اینکه معتقد بود برای فهم اسلام نیازی به آخوندها نیست، می‌توان با برخی اصلاح‌گران مسیحیت در اروپا مقایسه نمود که سازمان کلیسایی را سازمانی فاسد قلمداد می‌کرده، و وساطت آن را مابین متن مقدس و مومنان، زائد و مفسده‌برانگیز می‌دانستند. برقعی در سوانح ایام، به صراحت، مفهوم تقلید را رد می‌کند و آخوندها را اغلب ریاکار می‌شمارد که به دنبال جلب توجه مردم‌اند و در این راه حتی رشوه پرداخت می‌کنند. او در سوانح ایام، پس از آنکه می‌گوید نامه‌نگاری و انتشار بیانیه پس از قضیه‌ ترور، هیچ‌کس از مقامات رسمی را نمی‌جنباند، به عیادت مهندس مهدی بازرگان و برخی یارانش از او در منزل اشاره می‌کند و می‌نویسد: 

نمی‌دانم اعلامیه‌ام به دست آقای بازرگان رسیده بود یا نه؛ به هر حال در ایامی که دوره نقاهت را در منزل می‌گذراندم آقای مهندس مهدی بازرگان و دکتر صدر و مهندس توسلی برای عیادتم به منزل ما آمدند. پس از احوالپرسی، صورتم را نشان دادم و گفتم آیا نتیجه‌ تقلید را دیدید؟ کسی که با من چنین کرده، یک مقلد است که کورکورانه از دیگران تقلید می‌کند و اصلا از آن‌ها نمی‌پرسد دلیل شما برای صدور چنین دستوری چیست؟ پس شما و دوستانتان از تقلید آخوندها دست بردارید. شما دو آخوند داشتید که هر دو کاری برایتان نکردند. یکی آیت‌آلله سید ابوالفضل زنجانی که برای شما اشعار عرفانی می‌خواند و اصلا خرافات شما را اصلاح نکرد. دیگری آیت‌الله طالقانی که وقتی در اوائل انقلاب از زندان آزاد شد و من به ملاقاتشان رفتم، در اثنای صحبت ایشان سرش را پیش‌آورد و در گوشم گفت: مطالب شما حق است. ولی فعلا صلاح نیست که این حقایق را بگوییم. من مطمئنم در آن دنیا از ایشان سوال می‌کنند. پس کی صلاح است که حقایق را بگویید؟ به هر حال اینها آخوندهای خوبتان بودند. بهتر است دیگر تقلید از آخوندها را کنار بگذارید.

ابوالفضل برقعی، بنا به روایتی در انتهای عمر پرمحنت خود، در منزلی حوالی تهران به ضرب گلوله کشته شد. در مورد پایان کار او، البته روایت‌های مختلفی وجود دارد و برخی چهره‌های وابسته یا هم‌دل با جمهوری اسلامی، مرگ او را طبیعی و بر اثر بیماری دانسته، و حتی مدعی شده‌اند که او وصیت کرده است که در امام‌زاده‌ای دفن شود. اگرچه برقعی در مقام منتقد مذهب شیعه، اما وفادار به دین و دین‌داری، به شهرت احمد کسروی نیست، اما شایسته است که به پاس مرارت‌هایی که در نقادی سنت اسلامی در ایران متحمل شده، به یاد آورده شود.

در اپیزود‌های بعدی از پادکست دیگری‌نامه، داستان‌های بیشتری از اصلاح‌گران دینی در ایران خواهید شنید. 

با ما باشید.